#شانس ۱
ی روز بابام اومد در خونه و گفت باید بریم ی جایی، خاله م با اکراه اجازه داد برم منم از خدا خواسته رفتم حداقل چند ساعتی راحت بودم راه افتادیم سرش پایین بود و هیچی نمیگفت یهو شروع کرد به حرف زدن گفت بابا ببخشید من خیلی در حقت بد کردم گفتم یعنی چی که گفت بیست سال پیش بابا مامانت خیلی دعوا داشتیم از زندگی خسته بودم همش اذیت میکرد منم وضع مالیم خوب بود ی روز توی خیابون ی زنی رو دیدم که خیلی ترسیده بود ازش پرسیدم کمک میخواد که گفت اره و سوار ماشینم شد شروع کرد به گفتن که تازه چندماهه طلاق گرفته و خانواده ش دنبالشن که برش گردونن سر زندگیش و جایی برای موندن نداره خوشگل بود ازش خوشم اومد گفتم بیا صیغه من شو اون موقع فقط داداشت رو داشتیم اون زن از ناچاری قبول کرد
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌