داستان_واقعی_و_عبرت_آموز میخوام سرگذشت زندگیم رو بنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بود که برام یه خواستگار اومد یه پسر خوب و مذهبی و متدین که اسمش علی بود و 24 سالش بود وقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود، ولی با پافشاری علی و اصرار های من قبول کرد وقتی محرم شدیم روز به روز بیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت یک روز که باهم بیرون رفته بودیم، بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اما قول بده که ناراحت نشی و منطقی بر خوردکنی!! eitaa.com/joinchat/2040659971C8821cde6a9 eitaa.com/joinchat/2040659971C8821cde6a9