9⃣
توسعه عزادار شد
مینا کامران
جایی نبود که صحبت از بلوچستان و برنامه مربوط به این استان باشد و حسین علیمرادی نباشد. تمام این سال های فعالیتش، بیشتر از تهران او را در فرودگاه چابهار می دیدم. از هم سراغ پروژه های مدرسه را می گرفتیم... گاهی او می نالید و گاهی من. او از کمبودها و نبود زیرساخت درست می گفت و من از بد بودن کیفیت آموزش منطقه و بی انگیزگی معلمان.
یادم هست اولین بار در همایشی که مجمع خیرین سیستان و بلوچستان در چابهار برگزار کرده بود، دیدمش. آخر برنامه وقت تقدیر و تشکر از خیریه ها و انجمن شد به دعوت مجری رفت روی سن، لباس بلوچی تنش بود. لاغر تر بود و کم سن و سال. حتی ریش اش هم مانع این نمی شد که تازه جوانی اش را به رخ نکشد. قرار نبود کسی صحبت طولانی کند اما میکروفن را که گرفت، شروع کرد. تند و تند حرف می زد و با حرارتی مثال زدنی، به زور میکروفن را از دستش گرفتند، تا برود بنشیند روی صندلی ا ش، حرف زد و حرف زد...
از دردها گفت، کمبودها، رنج های کودکان دشتیاری در مدارس ناایمن و بدون تجهیزات.
حسین زود شروع کرد، ۲۰ سالگی سن کمی است برای این همه دغدغه داشتن. این همه نگران بودن و این همه سرعت داشتن برای اینکه کمتر از ۴ سال این تعداد مدرسه را بسازد. اوایل کارش انقلابی پرشور بود که شاید کمتر می شنوید و بیشتر حرف می زد ولی رفته رفته پخته تر شد و نگاهش عمیق تر به مسائل و کمبودهای اجتماعی. راه های ارتباط گرفتن، رایزنی و جذب منابع را هم خوب یاد گرفته بود و صبورتر شده بود. دشتیاری و مشکلاتش را خوب می شناخت و راهش را پیدا کرده بود. همواره از اینکه در یک منطقه متمرکز کار می کرد با این همه جدیت و پیگیری، تحسینش می کردم و از اینکه با این سن کم برای دغدغه هایش می جنگید، غبطه می خوردم. بی شک حسین علیمرادی اگر مرگ امانش می داد، می توانست یکی از تاثیرگذارترین شخصیت ها در توسعه استان سیستان و بلوچستان باشد. حسین بی ادعا بود و دلش برای این آب و خاک می تپید. دشتیاری خانه اش بود و پیرسهراب مامن همیشگی اش شد تا آن همه شور و حرارت جوانی در راه وطن آرام گیرد. راهش ماندگار و نامش جاودان.