#داستان_شب
پسر جوانی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «خوشحالم داره عید میشه.» راننده پرسید: «چطور؟» پسر جوان گفت: «عید باحاله دیگه، امسال هم شروع یک سال جدیده، هم یک قرن جدید... برای سال جدید هزار تا برنامه دارم.»
راننده پرسید «چه برنامههایی؟» پسر جوان گفت: «میخوام هر روز نرمش کنم، هفتهای سه روز بدوم، وزنه بزنم، کتاب بخونم، پادکست گوش کنم، زبان بخونم، فیلم ببینم، یه زبان دوم شروع کنم، گیتار بزنم، بوکس برم، هوای دوستامو بیشتر داشته باشم، سفر برم، یه بیزینس هم برای خودم جور کنم، شاید مجسمهسازی، شاید هم نجاری یاد بگیرم میز درست کنم.»
راننده گفت: «دمت گرم، عالیه.»
پسر گفت: «دم شما گرم، کاش به همهاش برسم.»
راننده گفت: «سعیت رو بکن ایشالا میرسی.»
کمی جلوتر جوان پیاده شد. مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «کسی که می خواد یه کاری بکنه، میگه از شنبه یا از عید،»راننده گفت: «همین که میخواد این کارها رو شروع کنه خوبه، حالا از هر وقت.» مرد گفت: «قول میدم دوتاش رو هم انجام نمیده.» راننده گفت:«دو تاش رو هم انجام بده عالیه.» مرد گفت: «من که می گم هیچکدوم را انجام نمی ده.»
راننده گفت: «همین که تصمیم گرفته، خوبه، امسال هم انجام نداد سال بعد، سال بعد هم انجام نداد، سال بعدش، سال بعد هم نشد، سال بعدترش زندگی همینه دیگه.»
به کارهایی که سال دیگر می خواهم انجام بدهم فکر کردم. امیدوارم بیشتر آنها را انجام بدهم. سعی خودم را می کنم.
#سروش_صحت
@MER30TV 👈💯