🌺🍃🍃🌺🍃🍃🌺 دهم روایت برادر و دوستان شهیــ🌹ــد 🌺🌺🌺 ⏪ رابطه اش بامادرم خيلي صميمي ومعنوي بود.💫 بعضي شبها باهم مباحث مذهبي ومعنوي رو شروع ميكردند ومطالب خوبي ازهمديگر ياد مي گرفتند.💫 اما يکي از بارزترين ويژگيهاي ، احترام فوق العاده اش به والدين بود.💫 هر سال اسفند که بحث راهيان نورپيش مي اومد ميگفتيم امسال هم رفتني هستي⁉️ ميگفت معلوم نيست⁉️بايد مادرم اجازه بده.💫 اگر کارهاي مادرم تموم شد من هم رفتني هستم.💫 تمام کارهاي مربوط به خانه تکانيو...را انجام ميداد وبعدميرفت.💫 هر وقت هم پيش ما به مادرش زنگ ميزد ميگفت: سلام مامان جان 😊 بچه ها مسخره ميکردندميگفتندچقدربچه ننه اي❗️ اينحرفها مال بچه سوسول هاست نه شما⁉️ ميگفت من کوچيکشم❗️ نوکرشم❗️ احترامش برام واجبه.💫 خادم الشهــ🌹ـــدا هم که ميشد روزي چند بارتلفني با مادرش حرف ميزد.💫هميشه ميگفت: مامان جون دعا کن🙏 ما اينجا موفق باشيم.💫 مادر بسيار مؤمن و سخت کوش بود.💫 در امرتهيه جهيزيه خيلي تلاش ميکرد.💫 از اطرافيان کمک ميگرفت.💫 به فقرا رسيدگي ميکرد.💫بارها من لوازماتي که همسايه ها جمع ميکردند با ماشين ميبردم تحويل مادر ميدادم.💫 دارد👇👇 @ebrahimdelha 🌺🍃🍃🌺🍃🍃🌺