کتاب:من میترانیستم📚
کنار زینب نشستم و صورت لاغر
و استخوانی اش را بوسیدم
چشم های بسته اش را یکی یکی
بوسیدم لب هایش را بوسیدم
سرم را روی سینه اش گذاشتم
قلبش نمیزد روسری اش هنوز
به سرش بود چند تار مویی
را که از روسری اش بیرون زده
بود پوشاندم
دخترم راضی
نبود نامحرم موهایش
را ببیند زینبم
روی کشوی سردخانه
آرام خوابیده بود😭😭❤️
#شهدایی
#شهیده_زینب_کمایی 😍
❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪