هدایت شده از mesaghمیثاق
آن شب به همراه چند نفر از دوستان و به همراه آیت‌الله حق‌‎شناس به منزل همان شهید در ضلع شمالی مسجد رفتیم. حاج آقا وقتی وارد خانه شدند در همان ورودی منزل رو به برادر شهید کردند و با حالتی افسرده خاطره‎ای نقل کردند و فرمودند: به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشتند. بعد نفسی تازه کردند و فرمودند: «من یک نیمه‌شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به محض این‎که در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است.» حضرت آیت‌الله حق‌‎شناس مکثی کردند و ادامه دادند: «من دیدم یک جوان در حال سجده است، امّا نه روی زمین! بلکه بین زمین و آسمان مشغول تسبیح حضرت حق است!!» حاج آقا حق‎شناس در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود ادامه دادند: من جلو رفتم و دیدم همین احمد آقا مشغول نماز است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت: تا زنده‎ام به کسی حرفی نزنید. 🌺شهید احمدعلی نیّری عارفانه،ص۱۳_١٧ 🌙