✡ ربودن برکت توسط یعقوب با توسل به نیرنگ! 📚 تورات / سِفر پیدایش / فصل ٢٧ 🔸١. نظر به این‌كه اسحاق پیر شده و دید چشمانش ضعیف گشته بود عیسو پسر بزرگش را صدا زده به او گفت: پسرم! (عیسو) به وی گفت: حاضرم. 🔸٢. گفت اینک پیر شده‌ام. روز درگذشتن خود را نمی‌دانم. 🔸٣. اكنون لطفاً وسایلت ...را بردار، به صحرا بیرون رفته برای من شكار كن. 🔸۴. غذاهای لذیذی همان‌طور كه دوست می‌دارم درست كن و برایم بیاور تا بخورم و قبل از این‌كه فوت كنم جانم تو را دعا نماید. 🔸۵. ریوقا موقعی كه اسحاق با عیسو صحبت می‌كرد می‌شنید. عیسو برای شكار كردن و آوردن شكار به صحرا رفت. 🔸۶. پس ریوقا به پسر خود یعقوب چنین گفت: اینک از پدرت ... این‌طور شنیدم... 🔸٨. اكنون پسرم! به آنچه كه به تو دستور می‌دهم، گوش بده. 🔸٩. حالا پیش گوسفندان برو و از آنجا دو بزغالهٔ خوب برایم بیاور تا از آنها غذاهای لذیذ برای پدرت ...درست كنم. 🔸١٠. ...تا بخورد، و قبل از فوتش تو را دعا كند. 🔸١١. یعقوب به ریوقا مادر خود گفت: عیسو مردی پُرمو است و من مردی بی‌مو هستم. 🔸١٢. شاید پدرم لمسم كند و به‌نظرش آید كه خواسته‌ام گولش بزنم و موجبات نفرین شدن خود را فراهم كنم... 🔸١٣. مادرش به او گفت: پسرم نفرینت برای من، فقط به حرف من گوش بده و برو (بزغاله‌ها را) بیاور. 🔸١۴. رفت برداشته برای مادرش آورد. مادرش غذاهای لذیذی ...درست كرد. 🔸١۵. ریوقا آن لباس‌های دلپسند پسر بزرگش عیسو را ... برداشته بر تن یعقوب پسر كوچكش پوشاند. 🔸١۶. و پوست‌های بزغاله را بر دستان و بخش بی‌موی گردن او پوشاند... 🔸١٨. (یعقوب) نزد پدر آمده گفت: پدرم! گفت: بله، كی هستی پسرم؟ 🔸١٩. (یعقوب) گفت: من عیسو نخست‌زاده‌ات هستم. آنچه به من گفتی انجام دادم لطفاً برخیز بنشین و از شكارم بخور تا جانت دعایم كند. 🔸٢٠. اسحاق گفت: پسرم! چه شد كه به این زودی پیدا كردی؟ گفت: چون كه خداوند خالقت در برابرم قرار داد. 🔸٢١. اسحاق گفت: پسرم! لطفاً جلو بیا لمست كنم آیا تو پسرم عیسو هستی؟ 🔸٢٢. یعقوب به اسحاق نزدیک شد. (اسحاق) او را لمس نموده گفت: صدا از آنِ یعقوب است و دست‌ها، دست‌های عیسو! 🔸٢٣. و نظر به این‌كه دستانش چون دستان عیسو پُرمو بود او را نشناخت. دعایش كرد. 🔸٢۴. گفت: عیسو پسرم تویی؟ گفت: منم. 🔸٢۵. گفت پیش من بیاور تا از شكار پسرم بخورم تا جانم دعایت كند. پیش او برد و (اسحاق) خورد. شراب برایش آورد نوشید. 🔸٢۶. اسحاق پدرش به او گفت: پسرم جلو بیا مرا ببوس. 🔸٢٧. جلو رفت و او را بوسید. (اسحاق) لباس‌های او را بوییده دعایش كرد... 🔸٢٨. و خداوند شبنم از آسمان و چربی‌های زمین و فراوانی غلّه و شیره به تو بدهد. 🔸٢٩. اقوام، تو را خدمت كنند و ملل در برابر تو سر تعظیم فرود آورند. آقای برادرانت باشی... نفرین‌كنندگانت ملعون و بركت‌كنندگانت متبارک (باشند). 🔸٣٠. ...به‌محض این‌که یعقوب از پیش پدر خارج شد عیسو از شکار برگشت. 🔸٣١. او هم غذاهای لذیذی درست كرده برای پدر آورد... گفت: پدر برخیز از شكار پسرت بخور تا جانت مرا دعا كند. 🔸٣٢. اسحاق به او گفت: تو كیستی؟ گفت: من عیسو پسر نخست‌زاده‌ات هستم. 🔸٣٣. اسحاق دچار اضطراب شدید شد. گفت: پس آن‌كه شكار كرده برایم آورد و قبل از آن‌كه تو بیایی ... وی را دعا نمودم، چه كسی بود؟... 🔸٣۴. موقعی كه عیسو سخنان پدر را شنید، فریاد بی‌نهایت بلند و تلخی برآورد و گفت: پدرم! مرا هم دعا كن. 🔸٣۵. گفت: برادرت با تدبیر آمد و دعایت را گرفت! 🔸٣۶. (عیسو) گفت: آیا برای این نامش را یعقوب گذاشت كه اینک دوبار مرا فریب داده است؟ نخست‌زادی‌ام را گرفت اكنون هم دعایم را به چنگ آورد. (عیسو) گفت: آیا برای من دعایی اختصاص ندادی؟ 🔸٣٧. اسحاق به عیسو گفت: اینک او را بر تو سَروَر تعیین نمودم و تمام برادرانش را غلامان او قرار دادم و غلّه و شیره برای او تأمین كردم. پس پسرم برای تو چه بكنم؟ 🔸٣٨. عیسو گفت: پدرم آیا همین یک دعا را داری؟ من هم هستم. پدرم! مرا دعا كن. عیسو صدایش را بلند كرده گریست. 🔸٣٩. اسحاق ...به او گفت اینک مسكن تو از زمین چربی‌دار باشد و از شبنم آسمان از بالا (بهره‌مند گردی). 🔸۴٠. و با شمشیرت زندگی كن و برادرانت را خدمت نما.. https://eitaa.com/mesagh