هدایت شده از mesaghمیثاق
بهشتِ غربنامه یکی ناله کرد از غم سرزمین که این شد وطن؟ این خبر را ببین: شده مصرف گاز ما آن چنان شده بیشتر از همه در جهان شده برق و آب و منابع تمام ز اسراف بی‌حد ما والسلام خوریم از طعام لذید آن‌چنان که اصلا نماند طعامی به خوان به هر آشپزخانه باشد به بار غذاهای خوشمزه و خوشگوار توقع شده خانه های بزرگ درون حیاطش درخت سترگ همه در جهان غرق خوشبختی اند به ایران همه در غم و سختی اند خلاصه کزین اقتصاد مریض شده خسته این خاک پاک و عزیز بیا با من ای مرد نیکو سرشت تو را رهنمایی کنم تا بهشت بهشتی که باشد به مغرب زمین بهشتی که دارد عوامی چنین به یک خانه ی کوچکی بر زمین کفایت کند مرد خارج نشین به یک لقمه نان میکند روز، شب تحمل کند گر کند سخت، تب برای رسیدن به دندانپزشک و یا خوردن یک پلو با زرشک برای نشستن به سنگ خلا برای رهیدن ز رنج و بلا برای سفر تا سر کوچه شان برای رسیدن به یک لقمه نان برای نمردن ز سرمای سخت برای نمردن ز گرمای سخت برای رسیدن به قدری رفاه برای رهیدن ز اندوه و آه چنان صبر دارند و طاقت زیاد که هرگز نخواهند کرد آه و داد همه با هم آرام و درسختی اند همه در به در غرق خوشبختی اند بهشتی که باید به سویش رویم گلی کز پی رنگ و بویش رویم نه آن آرمانهای دور است و بس همین غرب در قعر گور است و بس مگر دین نگفته که دنیا بد است مگر یک کم از چار و شصت و صد است؟ ببین غرب وحشی ز زهد زیاد چه داده تمام رفاهش به باد ببین مردمش را که چون ساده اند چه دنیا گریزند و افتاده اند شب سرد برفی ببین مثل مرد کنار خیابان چشیده است درد نه آن کس که راحت گزیند خوش است هر آنکس که سختی کشد دلکش است شنیدی که در شهرهای هلند شده بوی یک یا دو آنسان بلند که دولت زده روی گلدان چنین که "در من بریزید نی بر زمین" کنار خیابان به شهر فرنگ شده خانه ها چادری بی درنگ همه از هم و حال هم با خبر چه فرقی کند "خانه" یا "در به در" مهم حسن خلق است و انسانیت مهم تر چه میدانی از تربیت؟ نگو از سر جبر و ناچاری است نگو از سر فقر و ناداری است نگو از چه آنجا شکاف است و درد نگو از چه رو خودکشی کرد مرد بهشت اینچنین است اگر بنگری پر از رنج و درد است و در به دری ز هر صد نفر یک نفر لایق است که گفته که کشور چنان قایق است که گفتی عدالت چو یکسانی است که گفته زمین حق انسانی است؟ که گفته که باید همه مثل هم برند از منابع نه بیش و نه کم مگر حق گنجشک و شاهین یکی است؟ پیاده نه با رفته بر زین یکی است خدا قله و دره را خلق کرد رخی سرخ باید رخی زرد زرد عدالت کجا قند و نان است و آب عدالت نباشد به جز یک سراب غنی حق خود را خورد با خورشت فقیران خورند آن به باغ بهشت بهشتی که خواهی همین غرب ماست دروغ مرا تو بدان حرف راست...