ماجرای
#قیام #آیتالله_بافقی علیه
#کشف_حجاب در حرم حضرت معصومه(س)
[ص ۲ از ۴]
🔹همسر شاه به همراهانش گفت:
اصلاً اعتنائی نکنید و زیر لب ناسزا میگفت و بدون حجاب با بادبزن چتری زیبای کوچکی خودش را باد میزد!
سید چند بار دیگر پیام را تکرار کرد و چون هیچ اثری ندید نزد حاج شیخ بازگشت و سردر بیخ گوش حاج شیخ نهاد و گفت:من پیغام شما را رساندم اما آنها اعتنایی نکردند
شیخ با شگفتی فریاد زد: لا اله الا الله!
چقدر وقاحت!چقدر بیشرمی!
و خود به سوی ایوان آیینه راه افتاد.
شیخ محمدتقی بافقی در حالی که جمعیت خشمگین با مشت های گره کرده در کنار او بود و همهمه اعتراض سخت بلند بود، خود را به ایوان آیینه رساند.
وقتی شیخ شروع به صحبت کرد مردم هم به احترام او و هم برای این که صدای حاج شیخ به زنهایی که در غرفه بالای ایوان آیینه نشسته بودند برسد، کاملاً سکوت کردند.
شیخ با تمام
قدرت و سطوت یک رهبر مسلمان خروش برداشت و فریاد کشید:
آهای خانمها!
حجاب ضروری اسلام است رفع حجاب در اسلام حرام است مخصوصا در حرم دختر پیغمبر اگر مسلمانید حجاب را رعایت کنید و اگر هم مسلمان نیستید به احترام حضرت معصومه این کار را بکنید
مردم با فریادهای کوبنده تایید، همهمه عظیم به راه انداختند و عدهای به طرف غرفهها مشت ها را گره کردند و ناسزا گفتند و آماده شدند که بالا بروند و آنها را خود از آنجا بیرون کنند.
زن شاه وقتی خشم مردم و مشتهای گره کرده آنان و موج حرکت جمعیت به طرف غرفه را دید و اوضاع را کاملاً خطرناک یافت، در فکر چاره افتاد.دریافت اگر بیشتر در در غرفه بمانند، مردم حتماً هجوم میآورند بنابراین در حالی که سخت به خود میپیچید، برخاست به همراه ندیمه هایش از غرفه بیرون رفت و در اتاق پشت غرفه از انظار ناپدید شد. مردم با شادمانی و پیروزی صلوات فرستادند
زن شاه پس از این جریان فورا تولیت آستانه را خواست و جریان را به او گفت سپس از او خواست ترتیبی دهد که او بتواند به شاه تلفن کند تولیت دستور را انجام داد و وقتی ارتباط برقرار شد در حالی که صدایش میلرزید و به گریه هم افتاده بود با شاه صحبت کرد:
اعلیحضرت شما زنده باشید و ملکه را چند شیخ بی نزاکت بی آبرو کنند؟
شاه پرسید چه شده به جای گریه حرف بزن ببینم چه شده؟
گفت: ما توی غرفه ایوان حرم نشسته بودیم اول یک سید بعد یک شیخ پیرمرد آمدند و هرچه از دهانشان درآمد به ما گفتند.
شاه گفت:آخر برای چه؟
زن گفت: من چه میدانم میگفتند ما حجاب نداریم
شاه گفت پس این توله سگ پدر سوخته رئیس شهربانی قم چه... می خورد چرا به او نگفتید؟
زن گفت: چشمم روشن! به ملکه توهین کنند شاه از جایشان تکان نخورد و رئیس شهربانی بفرستد دیگر کلاه اعلاحضرت در هیچ جای مملکت پشم خواهد داشت
شاه گفت: خیلی خوب الان میآیم قم به رئیس شهربانی بگویید تا من برسم آن سید و آن شیخ را دستگیر کنند.
بعد از این که سال تحویل شد، همه جمعیتی که در حرم و اطراف آن اجتماع کرده بودند به خانه ها و یا مسافرخانه ها رفتند و حرم و صحن تقریباً خلوت شد ولی آنها که از تلفن زن شاه به شاه و اینکه شاه گفته بود من الان به قم می آیم خبر داشتند، میدانستند که حوادثی در پیش هست.
تقریبا ۳ ساعت از تلفن زن شاه میگذشت که افراد دولتی، رئیس شهربانی، افسران، تولیت و خدمه آستانه مقدسه، با نگرانی و بی تابی در صحن مطهر، هر یک در جای خود به انتظار ایستادند.
از درِ شمالی صحن تا حدود یکصد متر افراد پلیس مسلح به احترام ایستاده بودند و زن شاه و همراهانش هنوز در یکی از غرفه های پشت ایوان به انتظار شاه نشسته بودند.یکی دو ساعت از شب نگذشته بود که اتومبیلهای شاه و همراهانش غرش کنان مقابل در صحن آستانه ایستاد اول اتومبیل شاه پشت سرش اتومبیل تیمورتاش سپهبد امیر احمدی و آجودان مخصوص و پشت سر آنها چند ریو ارتشی پر از سرباز مسلح.
رئیس شهربانی جلو دوید و در اتومبیل شاه را بازکرد و خبردار ایستاد
شاه مثل برج زهرمار از ماشین بیرون آمد شنل بلند روی دوش چکمه به پا با لباس نظامی و یک تعلیمی در دست
صدای رئیس شهربانی با لحن مخصوص ارتشیان برخاست: اعلیحضرت همایون رضا شاه کبیر!
گارد احترام که از دو سوی در با تفنگ ایستاده بود پیش فنگ کرد. شاه بی اعتنا به همه درحالی که با تعلیمی به ساقه بلند چکمه هایش می کوبید یکراست به طرف ایوان آیینه راه افتاد و با چکمه وارد ایوان و مدخل حرم شد. جایی که زنش و ندیمه ها اکنون در آنجا به خاطر استقبال از وی ایستاده بودند.
در این حال عدهای از افسران ارتش و نظامیان که به دنبال شاه به داخل شهر آمده بودند به پاسبانها دستور دادند هر معممی را که در اطراف صحن ببینند بگیرند و بیاورند آنها هم
جمعی از طلاب را که در گوشه و کنار پیدا کردند کشان کشان به طرف ایوان آوردند، برای خوشامد شاه و زنش، جلوی چشم آنان آنها را زیر باتوم و شلاق گرفتند. برخی را خود شاه نیز با تعلیمی و لگد میزد.
🌴🌴🌴