به روایت
#سیداحمد_خمینی/۴
تا بالاخره کار به اینجا کشید که یکروز آقای هاشمی به ملاقات امام (دو، سه روز قبل از فوت امام) آمد و گفت: امروز امامت جمعه با من است. من می خواهم به نماز جمعه بروم، شما فرمایشی ندارید که من بروم از شما چیزی برای مردم بگویم تا دل مردم شاد شود. امام همین طور که خوابیده بودند گفتند: از قول من به مردم سلام برسانید و بگویید دعا کنید که خدا من را بپذیرد، دعا کنید که خدا من را ببرد. من و آقای هاشمی از بس منقلب شدیم، آمدیم بیرون و آقای هاشمی موقعی که می خواست برود، به من گفت: آخر من که نمی توانم این حرف را به مردم بگویم. از طرفی هم امام گفته اند که باید به مردم بگویید.
من گفتم، خوب امام گفته اند شما باید بگویید، نمی شود که نگفت. بعد چیزی به ذهنم آمد گفتم که: اگر به امام بگوییم، مردم ناراحت می شوند، روی علاقه ای که به مردم دارند، نمی گذارند مردم ناراحت شوند وخلاصه خودش یکجوری درست می کند.
من از طرف خودم و آقای هاشمی رفتم به امام گفتم که: قضیه اینجوری است و مردم ناراحت می شوند. امام فرمودند: خیلی خوب، اگر می بینید مردم ناراحت می شوند، بگویید اگر ان شاءالله خوب شدم و بیرون آمدم، خودم جواب محبتهای شما را می دهم که آقای هاشمی رفتند و همین را به مردم گفتند.
فردای آن روز، امام را آوردیم در حیاط، امام گفتند: احمد، این ساختمان روبروی من کجاست؟ من گفتم: این ساختمان حسینیه است. شما همیشه از آن طرف می دیدید و این طرف را نمی دیدید، حالا از این طرف دارید می بینید. از طرف شرق. گفتم که ان شاءاللهخوب می شوید، با هم می رویم توی حسینیه و دوباره مشغول همان کارهایتان می شوید. ایشان به من گفتند که: احمد تو مطمئن باش که من از این کسالت خوب نمی شوم و می میرم. من باز خیلی متاثر شدم. گفتم: نه آقا، این حرفها چیست که می فرمایید؟ گفتند: همین است که می گویم. بعد دیگر تخت آقا را بردیم داخل اتاق. از پیش از ظهر روز بعد، حال آقا دگرگون شد.
روز آخر که روز سیزدهم خرداد ماه بود دکترها هم دیگر مایوس شده بودند. برای اینکه هر چه دارو بکار می بردند، فشار خون بالا نمی آمد. آقایان دکترها و چند تا از دوستان این طرف و آن طرف با حالت ناراحتی نشسته بودند و نمی توانستند چیزی بگویند. آقای دکتر فاضل و آقای دکتر عارفی یک جا نشسته بودند، من رفتم پیششان گفتم چه خبر است؟ چرااینطوری نشسته اید و زانوی غم بغل کردید؟ دکتر فاضل به من گفت: فلانی، آقا تا یکی دو ساعت دیگر، بیشتر نمی توانند حرف بزنند. شما برو هر چه می خواهی از آقا بپرس. گفتم: خیلی خوب و رفتم در اتاق، دیدم صورت آقا نورانی شده و چهره ایشان گل انداخته است و دارند نماز می خوانند. آقا از شب پیش نماز می خواندند.
یعنی از ساعت ده شب قبل از روز فوتشان نماز می خواندند و آن شب دیگر آقای انصاری ایشان را برای وضو مهیا نکرد. برای اینکه خودشان دیگر نگفتند که من وضو می خواهم، چون از شب تا صبح بیدار بودند و نماز می خواندند. آقا هیچ کار دیگری انجام نمی دادند، فقط نماز می خواندند.
من رفتم داخل اتاق، دیدم دارند نماز می خوانند. همان طور که خوابیده بودند، با آن فشار سرشان را بالا می آوردند به عنوان رکوع و بعد دوباره برای سجود. من هر چه کردم با آقا حرف بزنم، دلم نیامد آن فضای معنوی را به هم بزنم. بعد فقط یک کمی به ایشان نگاه کردم و از اتاق آمدم بیرون.
ساعت سه بعدازظهر حالشان بد شدکه دستگاهها شروع کرد به کار و ساعت ده شب هم ایشان فوت کردند. روسای سه قوه و سایر مسئولین و افراد دیگری از جاهای دیگر آمدند، از قم آمدند که: چه باید کرد؟ امام که اینطور شدند، اینجا غوغایی برپا شد.
#رئیسی #جلیلی
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
🔴📢 صدای انقلابیون انقلاب اسلامی را ازاینجابشنوید
🔻 با فوروارد کردن مطالب کانال،
#میثاق را به دوستانتان معرفی کنید .
🎋🌹
🌹☘🌺🌹🌿🍁🌸🌹🌼
https://eitaa.com/mesagh
@mesagh
🌴🌴🌴
#یکبار_هم_که_شده_خوب_انتخاب_کن_
#معیار_انتخاب_رهنمود_امامین_انقلاب_
#انتخاب_اصلح
🗳
#ریشه_کنی_فقروفساد_
👈لطفا منتشرکنید