بسم الله الرحمن الرحیم
...سبحان الّله! من نمی توانم باور کنم آنچه را که می خوانم، و آیا باید اصحاب به اینجا برسند که چنین رفتاري را با پیامبر داشته باشند؟
و اگر این داستان، تنها از طریق شیعه روایت شده بود، آنرا بی گمان تهمتی علیه اصحاب می شمردم ولی داستان بقدري مشهور است که تمام محّدثین اهل سنت نیز آن را نقل کرده اند و چون من خود را متعهد و ملزم دانسته ام به پذیرفتن آنچه هر دو گروه بر آن اتفاق کرده اند، پس چاره اي جز تسلیم و در عین حال سردرگمی ندارم.
و چه می توانم بگویم؟ و چگونه عذر این اصحاب را بخواهم که قریب بیست سال از تاریخ بعثت تا روز حدیبیه با پیامبر «ص» گذراندند و آن همه معجزات و انوار درخشان نبوت را با چشم خود دیدند؟ و قرآن هم شبانه روز به آنها یاد می داد که چگونه با ادب در خدمت حضرت رسول باشند و چگونه با او صحبت بکنند تا آنجا که تهدیدشان کرد، به حبط و بطلان اعمالشان، اگر صدا را بالاتر از صداي پیامبر بلند کردند.
بنظرم می رسد که ممکن است عمر بن خطاب، شک و تردید را در دل حاضران ایجاد کرد تا آنها گوش به فرمان پیامبر ندهند، به اضافۀ اقرار خودش که: اعمالی را انجام داده است که میل ندارد آنها را ذکر کند. و در این باره سخنی نیز دارد که همواره آن را تکرار می کرد: «آنقدر روزه گرفتم،صدقه دادم، نمازخواندم و بنده آزاد کردم و همه براي آن سخنی بود که به آن تکلم کردم. . .» تا آخر آنچه از او در این حادثه نقل شده است و از این بدست می آید که خود عمر نیز، رفتار بد خود را در آن روز درك می کرده است. براستی که این داستان عجیب و غریبی است ولی حقیقت هم دارد.
۲-اصحاب و مصیبت روز پنجشنبه
خلاصه داستان به این شرح است:
اصحاب در منزل رسول خدا، سه روز قبل از وفات آن حضرت، اجتماع کرده بودند. پیامبر دستور داد برایش کاغذ و دواتی بیاورند تا براي آنها چیزي بنویسد که از گمراهی نجاتشان دهد. ولی اصحاب اختلاف کردند و برخی سرپیچی و تمرد کردند و او را متهم به هذیان گوئی نمودند.
پس پیامبر خشمگین شد و آنها را ازخانه اش بیرون کرد بدون اینکه چیزي بنویسد. و اینک داستان را با کمی تفصیل بشنوید:
ابن عباس گفت: روز پنجشنبه، چه روز پنجشنبه اي بود! درد بر پیامبر شدید شده بود. فرمود:
بیائید، کتابی برایتان بنویسم که هرگز پس از آن گمراه نشوید.
عمر گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده است. و شما قرآن دارید. ما را قرآن بس است.
اهل خانه اختلاف کرده و با هم نزاع نمودند، برخی می گفتند:
نزدیک شوید، و بگذارید پیامبر کتابی بنویسد که پس از آن گمراه نشوید و برخی گفته عمر را تکرار می کردند. هنگامی که بیهوده گوئی و اختلاف در حضور پیامبر، زیاد شد، حضرت رسول«ص» به آنان فرمود:
بلند شوید و از نزد من بیرون روید. و بدین سان ابن عباس همواره می گفت:
بالاترین مصیبت، مصیبتی بود که نگذاشتند رسول خدا، آن کتاب را برایشان بنویسد و بجاي اطاعت پیامبر، اختلاف کردند و هیاهو نمودند.
این حادثه بدون شک صحیح است زیرا هم علماي شیعه و محدثینشان آن را درکتاب هایشان نقل کرده اند و هم علماي اهل سنت و حدیث گویان و تاریخ نویسانشان نقل کرده اند.....
ادامه دارد.....
@mesbah_313_ir