بسم رب الشهدا
«روایت دیدار »
خانه ی گرمی بود...
مهمان نوازی مادر در بدو ورودمان در چهرهاش نمایان بود. مادری مهربان و گشادهرو اما محکم.
برایمان گفت از پسری که 12 سالش بود که شهید شد...
عجیب است!
و صد البته زیبا که چگونه آن روح بزرگ در کالبدی 12 ساله نقش بسته که جا ماندن از یک سحر و لذت مناجات با دلبر عالم ، او را رنجانده باشد؟!
عجب فرزندی!
چه شیر پسری!
پسری که تمام همسایهها از او راضی بودند. پسری که جان مادر بود.آن مادری که قربان صدقه ی قمر بنیهاشم میرفت.
غمش را فروخته بود و افتخار فرزند شهیدش را به جان خریده بود.
سلام خدا بر آن مادرانی که چون سروْ ایستاده، جانِ شیرین را به قربانگاه میفرستند.
سلام خدا بر تو ای مادر شهید...
#دیدار_آسمانی
#بیست_و_ششمین_دیدار
#واحد_خواهران_بسیج_دانشجویی
#دانشگاه_بین_المللی_امام_خمینی_ره
@Meshkat_ikiu