موضوع انشا: می‌خواهید در آینده چه‌کاره شوید؟ می‌تونی ته‌دیگ ماکارونی‌ت رو ببخشی؟! من می‌خواهم در آینده عارف بزرگی بشوم؛ از همان‌ها که همه برای رفع مشکلات خانوادگی، مالی، عقیدتی، سیاسی، خاورمیانه و... پیش‌شان می‌روند. البته وقتی این را به پدرم گفتم، زد توی سرم و گفت: «اون از دیروز که جارو دست مامانت دیدی و می‌خواستی رُفته‌گر شهرداری بشی، این هم از امروز... برو دنبال یه کار نون‌وآب‌دار مثل پزشکی و خلبانی!» پدر نمی‌داند این شغل درآمدش بیشتر است! از مامانم هم که پرسیدم، گفت: «می‌تونی هم عارف بشی هم آشپز یا خیاط یا هر شغل دیگه‌ای!» من هم اولش فکر کردم مادرم همان‌طور که از بازی کلش آف کلنز سر درنمی‌آورد و زمانی که دارم سرباز می‌سازم می‌گوید: «حمله کن! بکشش!» دارد مسخره می‌کند و الکی می‌گوید و اصلا عارف باید در یک کوه و بیابانی جایی باشد که فقط هی عبادت کند و باز عبادت کند و همین‌طور که عبادت می‌کند باز عبادت کند تا جانش در بیاید و عارف شود. اما دیشب حاج آقا در مسجد گفت: «عارف یعنی کسی که خدا را شناخته، حرف او را گوش می‌کند و مخلوقاتش را دوست دارد و به‌شان کمک می‌کند. نه این‌که ازشان دور بشود؛ مثلا شیخ رجبعلی خیاط و مرشد چلویی که مثل بقیه مردم کارشان را می‌کردند، ولی با این تفاوت که نیت کارشان رضای خدا بود و این‌طوری بیشتر کارِ مردم را راه می‌انداختند!» من هم دیشب تصمیم گرفتم تا هفته‌ی دیگر عارف بشوم و بعدش درسم را بخوانم که همان رفته‌گر شهرداری بشوم، اما دیدم هیچ کاری سخت‌تر از عارف‌شدن نیست! مثلا شما حاضرید سهم خودتان از ته‌دیگ ماکارونی را به داداشتان بدهید؟ ولی من دادم! از الآن گفته باشم که آینده‌ی عرفان در دستان من است! 🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin