📌 فهم اجتماعی و دانش اصول فقه 1️⃣ ✍️حسین نیک پژوهشگر حلقه اجتهادی فقه الاجتماع مدرسه عالی فقاهت عالم آل محمد ع فهم اجتماعی پدیده، مملو از پیچیدگی و دشواری است. فهم اجتماعی بر خلاف فهم فردی که تحت تاثیر تجربیات و باورهای شخصی به وجود می آید، بر اساس تعاملات، تجربیات و هنجارهای اجتماعی شکل می‌گیرد. در فهم اجتماعی، نگرش‌ها، ارزش‌ها و باورهای جامعه نقش مهمی ایفا می‌کنند. افراد از طریق ارتباط با دیگران و بافت اجتماعی‌ای که در آن زندگی می‌کنند، این نوع فهم را کسب می‌کنند. در واقع، فهم اجتماعی، یک ساختار ذهنی مشترک است که افراد یک جامعه را به یکدیگر پیوند می‌دهد و به آن‌ها امکان می‌دهد تا جهان را به شیوه‌ای مشترک تفسیر کنند. فقه به عنوان مجموعه‌ای از احکام و قوانین دینی، نقش مهمی در شکل‌دهی به رفتارهای فردی و اجتماعی انسان‌ها ایفا می‌کند. اصول فقهی که از متون دینی استخراج می‌شوند، به عنوان یک چارچوب، بر رفتارهای اجتماعی افراد تأثیر می‌گذارند. رابطه بین فهم پدیده‌های اجتماعی و اصول فقه یک موضوع پیچیده و چند وجهی است که باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد. از یک سو، اصول فقه می‌تواند به عنوان یک چارچوب نظری برای تحلیل پدیده‌های اجتماعی مورد استفاده قرار گیرد. از سوی دیگر، پدیده‌های اجتماعی نیز می‌توانند بر تفسیر و کاربرد اصول فقهی تأثیر بگذارند. این رابطه دوسویه، تحت تأثیر عوامل مختلفی مانند: تغییرات اجتماعی، تبادلات فرهنگی، پیشرفت‌های علمی و فناوری، تغییرات سیاسی و ... قرار می‌گیرد. به عنوان درآمدی بر بحث، نسبت فهم پدیده اجتماعی و دانش اصول فقه را میتوان بدین گونه تصویر کرد: ۱. اصول فقه به مثابۀ پدیدۀ اجتماعی: اولین سطح از نسبت را این‌گونه می‌توان تصویر کرد که اصول فقه را همچون سایر دانش‌های بشری به مثابه یک علم که در بستر تاریخ دارای تحولاتی است، در نظر بگیریم. در این لحاظ باید ببینیم چه رویدادهایی در جامعه از منظر سیاسی، فرهنگی و... در تغییر و تطورات این دانش سهیم بوده اند. در کتب مدخل و مبادی فقه و اصول، معمولا تقسیم بندی‌هایی برای ادوار فقه و اصول صورت می‌پذیرد. این تغییرات که در دانش، منجر به ورق خوردن فصل جدیدی از تاریخ اصول فقه شده‌اند، معلول چه نظامی از تحولات فرهنگی- اجتماعی در فقه و به تبع آن در اصول فقه است؟ همچنین چه قواعد و مسائلی در بستر جامعه دارای کارکرد و بسامد بوده‌اند؟ این سطح از نسبت سنجی را می‌توان جامعه‌شناسی اصول فقه نامید و آن را مطالعه‌ای میان‌رشته‌ای و در ذیل جامعه شناسی علم و معرفت قرار داد. البته به حکم ترابط و تعامل شدید میان فقه و اصول، قبل از آن باید جامعه شناسی فقه به معنای معقولی تعین یافته باشد. به عنوان مثال در ابواب اصول فقه، بخش اصول عملیه که متکفل رفع تحیر مجتهد هنگام فقدان دلیل بر حکم شرعی است، حدودا تا زمان شیخ اعظم انصاری، مباحث بسیار لاغر اندامی دارد. پس از تلاش‌های بی‌نظیر وی این بخش اصول فقه پر از دقت های مثال زدنی و معرکۀ بحث و آراء صاحب نظران گردید. اگر به بازۀ تاریخی حیات ایشان نگاه کنیم، می‌بینیم که مصادف با زمان شروع آشنایی وسیع بلاد اسلامی با مدرنیته، صنعت و یافته‌های علوم جدید است. آیا می‌توان این‌گونه تلقی کرد که صنعت، علوم جدید و مسائل مربوط به ورود مدرنیته به جهان اسلام، فقیه را با انبوهی از مسائل جدید مواجه ساخت که به راحتی نمی‌تواند دلیل محرز فقهی بر آن‌ها بیابد و به ناچار دستگاه اصول عملیه اش را برای رفع حیرت و شک در حکم شرعی توسعه می‌دهد؟ چنین نسبتی از تحول جامعه و اصول فقه چقدر می‌تواند صحیح باشد؟ 🆔 @mfaam_razavi