فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این تصاویر جگرم سوخت... می‌خواستم از خون عزیزی ننویسم می‌خواستم از داغِ تو چیزی ننویسم گفتم قلم از گفتنِ اسرار نسوزد گفتم جگرِ دفتر و خودکار نسوزد می‌خواستم این شعر در این‌باره نباشد تا هیچکس از خواندنش آواره نباشد گفتم نظرم را بنویسم که بخوانند سوزِ جگرم را بنویسم که بخوانند می‌خواستم از عشق بگویم، جگرم سوخت آتش که نوشتم همهٔ بال و پرم سوخت گفتم ننویسم که همین درد مرا کُشت تا دم نزدم طعنهٔ نامرد مرا کشت تقویم ورق خورد و جهان غم به سرم ریخت خاکستری از داغ محرّم به سرم ریخت پیراهنِ مشکی من از داغ ورق خورد فصلی که مرا سوخت در این باغ ورق خورد فریاد زدم باز غمی مرثیه‌خوان شد در هر نفَسَم محتشمی مرثیه‌خوان شد