محمدحسین شهبازی
آقای اباعبدالله... کفن که دستِ مرا بست، دستِ تو باز است و دستِ بازِ تو یعنی بیا در آغوشم چرا به یا
اینک که شهر، شعله‌ور بی خیالی است جای برادران غیورم چه خالی است طاعون گرفته‌ایم و کسی حس نمی‌کند تا آنکه زنده بودنمان احتمالی است آلوده است کوچه خیابان به زندگی چیزی که هست و نیست و حالی به حالی است بر من چه سخت می‌گذرند این غروب‌ها جای برادران غیورم چه خالی است