«خوشی زِ عمر ندیده، خدا نگهدارت» «صنوبری که خمیده، خدا نگهدارت» بپرس از حَسَنَیْنَت، چگونه از مسجد علی به خانه رسیده، خدا نگهدارت چهار جوجۀ بی بال و پر برایم ماند پس از تو مرغِ پریده، خدا نگهدارت نبود رسم رفاقت که همسرت نشنید غمی که فضّه شنیده، خدا نگهدارت تو می‌روی و من و قاتل تو ده‌ها سال شَویم دیده به دیده، خدا نگهدارت محاسنی که در این سن سفید شد، گویاست که شوهرت چه کشیده، خدا نگهدارت چه خوب شد که می‌افتد نگاه کودکمان به مادری که ندیده، خدا نگهدارت «قرار بعدی ما، کربلا، زمان غروب» «کنار رأس بریده، خدا نگهدارت»