تا گوهر اشکم سر بازار نیایَد کالای مرا هیچ خریدار نیایَد خوارم من و در سینهٔ من عشق شکفته‌ست تا خَلق نگویند گل از خار نیایَد ای حُجّتِ هشتم که خدا خوانده رضایَت مدحِ تو جز از خالقِ دادار نیایَد نومیدی و درگاهِ تو بی‌سابقه باشد هر کار ز تو آید و این کار نیایَد گشتم همه جا، بر در و دیوارِ حریمَت جایی ننوشته‌ست نیایَد ذبیح الله احمدی