دغدغه
اشکنامه: کلاس سوم بودم اولین روز مدرسه معلم به بچه ها گفت یکی یکی بلند بشید خودتون را معرفی کنید و
یادم یکی از سالهای دبیرستان یک دبیر زبان خارجه داشتیم خیلی سخت گیر بودند و اصلا نمیشد زیاد ازش سوال کرد یکی روزی که این درس رو داشتیم موضوع درس زبان انگلیسی اون روز راجع به پیامبر بود؛ وسط درس چون اون روز هوا گرم بود معلم اجازه داد بچه ها برن بیرون آب بخورند و بیان ولی خیلی زود برگردند چند دقیقه ای طول کشید بچه ها برگشتن به تعدادی که دیرتر آمدند معلم گفت بمونید پشت در، من گفته بودم سریع برگردید! من که بخاطر دوستام خیلی ناراحت شدم یهویی گفتم : خانم اجازه میشه بخاطر پیامبرمهربانی اجازه بدین بچه ها بیان تو کلاس🙂 معلم رو کرد به من و گفت: برو بچه ها بگو بیان سرکلاس بعد که بچه ها اومدند و نشستند معلم گفت: متوجه شدین چرا گفتم برگردید سر کلاس....