🔻انفعال در مسجد، اغتشاش در محله (۲):
محلهگردی بهمثابه روایتِ امروزینِ از طبیب دوّار
🖊 مهدی جمشیدی
۱. سخن حاجقاسم دربارۀ اینکه باید امام جماعت، «امام محله» باشد و نهفقط «امام محراب»، و او باید دایره و دامنۀ کنشگریِ خود را «محله» تعریف کند و نهتنها «شبستانِ مسجد»، سخن پخته و دقیقی بود. او در این گفته، تجربۀ خود را در «جنگ نظامی»، مبنا قرار داد و از آن زاویه به «مسجد» بهمثابه «قرارگاه فرهنگی» نگریست. چه در «جنگ نظامی» و چه در «جنگ فرهنگی»، ما محتاج «امام» هستیم و امام، کسی است که تنها در «محراب» نمینشیند، بلکه در «میدان» میایستد. و هرچه که میدانِ خویش را گستردهتر تعریف کند، فتوحات و توفیقاتش نیز بیشتر خواهد شد. این امر، وابسته به «افقِ فکریِ امام» است؛ اگر امام جماعت، کوتهنگر و سطحی و اداری باشد، در همان محراب مینشیند و فاصلۀ میان دفتر و محراب را طی میکند و فقط به آنانی که برای مصافحه و سئوال و طلب دعا و استخاره «نزد او» میآیند، نظر میکند. در مقابل، «امامِ میدانی»، همچون «طبیب دوّار» است؛ یعنی «محلهگرد» است و میرود تا دردهای معنوی و رنجهای فرهنگی را علاج کند.
۲. «امامِ میدانی» نمینشیند تا به نزدش بیایند، بلکه میرود تا به مسجد بیایند؛ یعنی میکوشد با «تعاملهای عینی» و «ارتباطهای میدانیِ» خویش، ظرفیّت انسانی برای مسجد پدید بیاورد و از مسجد، یک «پاتوقِ قدسی» و «چهارراه انقلابی» بسازد. او باید «نقطۀ آغاز» باشد و نه نوجوانان و جوانان. او باید به سراغ آنان برود و خود را عرضه کند و آنچنان جذابیّتی بیافریند که این آهوانِ گریزپا، صیدِ مسجد شوند. اگر چنین نباشد، هیچ اتّفاقِ تازهای در مسجد روی نخواهد داد و همچنان، حضور نوجوانان و جوانان در مسجد، به «روندهای نامنظم» و «مناسبات غیرساختاری»، محدود خواهد شد. «منطقِ جذب» باید از چهارچوبهای از پیش طرّاحیشده تبعیّت کند و این منطق، جز با «حضورِ ساختاریافته» و «فاعلیّتِ هوشمندانۀ» امام جماعت در صحنۀ میدانِ محله، تحقّق نمییابد. وضع شبستانِ مسجد، نمایانگرِ کنشگریِ امام جماعت در عرصۀ محله است و تلاشهای بیرونی و مجاهدتهای میدانی او را روایت میکند. هر اندازه که او در میدان محله، توفیق کسی کند، حاصل آن را در مسجد مشاهده خواهد کرد. پس انتخاب در معرکۀ دوگانۀ «محراب/ محله»، نشان میدهد که ما با «امام» مواجه هستیم یا «پیشنماز».
۳. این خصوصیّتِ عامّۀ مردم است که سخت، دلبستۀ «مواجهههای عینی» و «ارتباطهای مستقیم» هستند و از این نوع تعامل، اثر جدّی میپذیرند. مردم باید «مشاهده» و «حس» کنند که امام جماعت در میان آنها و در کنارشان است. مردم باید «زندگیِ روزمرّۀ امام جماعت» را لمس کنند و بسنجند که دعاوی و خطبهها و منبرها و مواعظ او، چه اندازه در واقعیّت زندگیِ خودش، متجلّی است؛ اگر تطابق ببینند و بیابند، شیفته و دلداده خواهند شد و او را بهراستی و در مقام عمل، امامِ محلۀ خویش خواهند دانست. پس امامت محله، حاصل یک «اتّفاقِ طبیعی» و «انتخاب خودجوش» است و نه «انتصاب رسمی» و «حکم قانونی». کسیکه نتواند در متن محله، مقبولیّت به دست آورد و دلها را مجذوب خویش سازد و در عمق باورهای مردم نفوذ کند، از جانب مردم بهعنوان امام، پذیرفته نشده است. بهعبارتدیگر، امامت محله، انتخابی است و نه انتصابی. مردمان محله باید به این جمعبندی دست یابند که او، شایستۀ «پیشتازیِ معنوی» و «جلوداریِ اخلاقی» است. این «جمعبندیِ اجتماعی» نیز، از «چگونگیِ ارتباطها»ی امام جماعت با محله برمیخیزد و «سفارشی» و «دستوری» نیست. ازاینرو، همۀ این واقعیّتهای فرهنگی، فرع بر آن است که امام جماعت، «میدانی» و «مواجههای» باشد و از «محراب» و «شبستان»، پا فراتر بنهد و قدرت قدسی و اقتدار ایمانیِ خویش را در پهنۀ محله بگستراند.
۴. تجویزهای پیشگفته، مبالغهآمیز و آرمانی نیستند، بلکه حاصل تجربۀ تاریخیِ روحانیّت شیعه است. در دورههای گذشته، روحانیّت به معنای واقعی کلمه، «در میان مردم» بود و هیچ «گسست» و «فاصله»ای احساس نمیشد. ازاینرو، روحانیّت، فقط منبر و محراب را در اختیار نداشت، بلکه چون امام محله بود، در تمام شئون و ساحات زندگیِ روزمرّۀ مردم، حضور داشت. این حضور، حاصل یک انتخاب طبیعی و مهندسینشده بود و به پارهای از فرهنگ و هویّتِ جمعیِ ایرانیان تبدیل شده بود. حضورِ «همهجایی» و «همهگیرِ» روحانیّت، او را به «نیروی پیشرانِ اجتماعی» تبدیل کرده بود که از سطح خُرد و حریم خصوصی زندگیِ مردم تا سطح کلان و ساختارهای اجتماعی، «حیات کارکردی» داشت.