اتحادِ هزار سرنيزه بدنش را چه نامرتب كرد كمك بوريا و مردم دِه پيكر ِ شاه را مرتب كرد * آن طرف در هياهويِ غارت دختري زير دست و پا ميماند اين طرف زير ِ تيغ، مظلومي زير ِ لب "يا غياث" را ميخواند * بي هوا نيزه اي به پهلو خورد نفسش رفت و برنگشت اي واي جلويِ خواهرش چهل تا نعل از تن ِ شاه ميگذشت اي واي * دختران آه ميكشند، آخر آهِ اين كودكان اثر دارد همه گويند جايِ بابا كاش رويِ ما شمر چكمه بگذارد * اي كه شيب الخضيب افتادي اي كه خَدُّالتَريب افتادي خواهرت زودتر بميرد كاش تا نبيند غريب افتادي * مادري در طواف قربانگاه هِي "بُنَيَّ بُنَيَّ" ميگويد تشنه اي زير ِ نيزه، گه مادر گه "اُخَيَّ اليَّ" ميگويد * آنقدر تشنه بود لبهايش دست آخر به شمر هم رو زد نفسش را عجيب بند آورد نيزه اي كه سنان به پهلو زد * شمر آماده يِ بريدن شد خنجر اما نميبرد اي داد عاقبت با دوازده ضربه سر ِ شاه از تنش جدا افتاد * جايِ گريه حسين ميبيني؟ خون ز چشمانِ خواهرت جاريست وقت مغرب رسيده از گودال همه رفتند شمر ول كن نيست *** يك طرف مادري حزين ميگفت: "آنون اولسون" حسين و مي افتاد يك طرف خواهري صدا ميزد: "باجون اولسون" حسين و مي افتاد (هاني امير فرجي) @misagheammar