🌱ُّْ🌱
چادرمو سر کردم آماده بودم ؛
اما حمید داشت
جوراباشو پاش میکرد
سرشو شونه میزد ...
سرشو که شونه زد رو کرد بمن گفت خانم خوبه!
گفتم حمید خوبه بیا بریم دیر شد!
دوباره رفت جلوی آینه کلی خودشو نگاه کردو بالاخره راضی شد و رفتیم...
همیشه همین بود !
خیلی بخودش میرسید....
برگرفتهازکتابیادتباشد🌱
بہنقلازهمسرشهید
شهیدمدافعحرم
#حمیدسیاهکالۍمرادۍ
🍃🍃🍃