✔️ لطیفهای_از عبید زاکانی
😂😂
☘سلطان محمود، پیری ضعیف را دید که پُشتوارهی خار میکشد. بر او رحمش آمد. گفت:
🍃ای پیر، دو سه دینار زر میخواهی یا درازگوشی یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم تا از این زحمت خلاصی یابی؟
🍃پیر گفت:
زر بده تا در میان بندم و به درازگوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ بروم و به دولت تو، در باقی عمر، آن جا بیاسایم. سلطان را خوش آمد و فرمود چنان کردند.
👏😂
🔸پشتواره: کولهبار.
🔸درازگوش: الاغ.
🔸میان: کمر، کمر لباس.