کنی. و گفتند: پىِ اَشتر بفرست تا نزد تو آيد. اشتر به قرارگاه معاويه نزديك شده بود و چيزى نمانده بود كه بدان راه يابد. على(عليه السلام)، يزيد بن هانِئ سُبَيعى را نزد اَشتر فرستاد و او را طلبيد... پس مالک روى به جانب عراقیان نهاد تا به آنان رسید و گفت: اى عراقيان! اى فرومايگان سست عنصر! آيا اكنون كه شما بر شاميان چيره گشته ايد و آنان دريافته اند كه بر ايشان پيروز مى شويد، قرآنها را برافراشته اند! شما چنين مى كنيد؟! به خدا سوگند، ايشان فرمان خدا در قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه وآله را فرو نهاده اند. پس آنان را اجابت نكنيد و به من به اندازه يك اسب تاختن، فرصت دهيد، كه من به پيروزى چشم دوخته ام . گفتند: آن گاه ما در خطاى تو سهيم مى شويم! مالک گفت: درباره خودتان برايم بگوييد، آيا آن گاه كه نبرد مى كرديد و برگزيدگانتان كشته شدند بر باطل بودید؛ و اکنون که از نبرد دست کشیده اید، بر حق هستید؟ که اگر این طور فکر می کنید پس در این صورت، كشته شدگانتان كه فضيلتشان را انكار نمى كنيد و از شما برتر بودند، در آتش اند! گفتند: ما را وا گذار، اى اشتر! ما در راه خدا با ايشان جنگيديم و اینک برای همو که منزه است، جنگ با ايشان را وا مى نهيم. ما نه پيرو توايم و نه اميرت. پس از ما دور شو! مالک گفت: به خدا سوگند، فريبتان دادند و فريب خورديد.اى سيه پيشانى ها! ما مى پنداشتيم نماز خواندن [هاى فراوانِ] شما از سرِ بى ميلى به دنيا و شوق ورزيدن به ديدار خدا است. امّا اكنون وضع شما را جز آن نمى بينم كه از مرگ به سوى دنيا مى گريزيد. چه زشت است [كار شما] اى همانندانِ پيرْ شترِ نجاستخوار! و شما از اين پس، هرگز رنگ عزّت را نخواهيد ديد. امام على (عليه السلام) فرمود: «اين، نيرنگ است. ايشان اهلِ قرآن نيستند قصد دارند شما را از خود، باز دارند». اشعث گفت: به خدا سوگند، اگر دعوتشان را نپذيرى، از تو كناره خواهم گرفت. يمنى ها هم به اشعث گرويدند و گفتند: به خدا سوگند، يا دعوت ايشان را اجابت مى كنى يا اینکه تو را می کشیم! و بدین گونه شامیان با نیرنگ قرآن برافراشتن، خود را از شکست قطعی رهانیدند. و یاران امام را در مقابل امام علیه السلام قرار دادند.(2). (3)