یا هو می‌وزد، هم‌نفس باد، هوایی که تویی آشنا می‌زند این نی، به نوایی که تویی چارده قرن، تو را قافله جُستیم ولی می‌رسم روزی از این راه به جایی که تویی چارده قرن گذشته است ولی گوش دلم باز هم می‌تپد از حزن صدایی که تویی گوش تاریخ کر است ای همه فریادِ سکوت از رسیدن به لبِ بانگ رسایی که تویی تو همان کشته‌ی اشکی که دو گوش ملکوت مانده در حسرت داغِ شنوایی که تویی دل من، حسّ ِ سوالی است به پهنای فرات تشنه‌ی پاسخ بی‌چون و چرایی که تویی راه‌مانده است و کمی شهد بلا می‌خواهد زایر قافله‌ی کرب و بلایی که تویی نفسم خاک گرفته است و پناه آوردم از نفس‌تنگیِ اینک، به هوایی که تویی https://eitaa.com/mmparvizan