حضرت رقیه گل‌سر نیست ولی موی سرم هست هنوز تن من آب شد اما اثرم هست هنوز جای سیلی زروی گونه من پاک نشد! رد شلاق به روی کمرم هست هنوز می‌توانم بخدا با تو بیایم بابا جـان زهـرا کمـی از بـال و پـرم هست هنوز گفتم ای دختر شامی برو و طعنه نزن سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز من که از حرمله و زجر نخواهم ترسید دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز همه دم ناز کشید و به دلم تسکین داد جای شکر است که عمه به برم هست هنوز خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟ همه خاطره‌ها در نظرم هست هنوز غصه معجر من را نخوری بابا جان پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز پ. صفایی *** همبازیانم نیستند، امشب کنار بسترم قاسم، عمو عبّاس، عبدالله، داداش اکبرم یادت می‌آید من چقدر آسوده می‌خوابیدم آن شبها که می‌خندید در گهوارۀ خود اصغرم؟ بر گونه‌ام جای چهار انگشت می‌سوزد عمو! زخم است، تاول تاول است انگشتهای لاغرم بابا لبش را بسته و دیگر نمی‌بوسد مرا دیـگر نمی‌گویـد به من «شیرین زبانم، دخترم» من دختر خوبی شدم آرام می‌خوابم فقط امشب نمی‌دانم چرا هی درد می‌گیرد سرم مصطفی متولی *** مـن و سحـر، مـن و عمـه، مـن و سـر پدرم چه خواندني شده امشب كتاب مختصرم سلام، تازه ز راه آمده كجا بودي؟ نشسته بر سر و رويت غبار، همسفرم هميشه در پي خورشيد، ماه مي‌آيد كجاست سورۀ والشمس من، سرقمرم؟ شكست اگر ز فراق برادرت كمرت شكسته در غم شش ماهۀ حرم كمرم لبي نمانده برايت كه بوسه‌اي بزنم سري نمانده برايت كه گيرمش به برم از آن شبـي كـه مـرا زجـر، زجر داد و كشيد نه دست من به كمر مي‌رسد نه موي سرم تنـم سبك شده و گوش من شده سنگين بـه ضربـه‌اي همه جا تيره گشته در نظرم نه موي شانه كشيده، نه صورتي سالم چنين شكسته، بيا پيش مادرت مَبَرم سید محمد جوادی *** طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد قد خم دست به دیوار شدن هم دارد تا صداي لبت آمد لبم از خواب پريد سر تو ارزش بيدار شدن هم دارد عقب افتادن این چند شب از عاطفه‌ات این همه بوسه بدهکار شدن هم دارد بـی‌سبب نیسـت که با دست به دنبال توام چشم خون لخته شده، تار شدن هم دارد علي اكبر لطيفيان *** نمكِ طعنه به زخم جگرم نگذارید به زمین خوردم اگر، پا به پرم نگذارید چقدر سنگ به لبهای كبودش زده‌اید ! گریه‌ام را به حساب پدرم نگذارید یادتان رفته مگر تشنه بریدید سرش!؟ كاسۀ آب دگر دور و برم نگذارید نان خشك صدقه، پیشكش سفره‌يتان آنقدر یك سره منت به سرم نگذارید عمر این عمۀ دل خسته، به مویی بند است به تماشا، سر كوی و گذرم نگذارید *** خنده بر پاره گریبانی‌مان می‌کردند خنده بر بی سر و سامانی‌مان می‌کردند پشت دروازۀ ساعات معطل بودیم خوب آمادۀ مهمانی‌مان می‌کردند از سر کوچۀ بی‌عاطفه تا ویرانه سنگ را راهی پیشانی‌مان می‌کردند هر چه ما آیه و قرآن و دعا می‌خواندیم بیشتر شک به مسلمانی‌مان می‌کردند شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را وارد بزم طرب‌خوانی‌مان می‌کردند علی اکبر لطیفیان *** آمدم سمت تنت اما سرت نیست ببخش چهره‌ام دیگر مثال خواهرت نیست ببخش بغض سنگینی گلویم را گرفته یا حسین زینبت مانده و لیکن دخترت نیست ببخش محسن روشنایی