شبها‌ابراهیم‌که‌دیر‌می‌اومد‌خونه‌ در‌نمیزد از‌روی‌دیوار‌می‌پرید‌تو‌حیاط و‌تا‌اذان‌صبح‌صبر‌می‌کرد بعد‌به‌شیشه‌می‌زد وهمه‌روبرای‌نماز‌بیدار‌می‌کرد ... بعد‌از‌شهادتش مادرم‌هر‌شب‌با‌صدای‌برخورد‌ِ باد‌به‌شیشه‌می‌گفت : ابراهیم‌اومدھ