هر موقع ميدیدمش خنده روی لبش بود يه روز بهش گفتم خوشبحالت... یه دلِ بی غم اگه تو اين دنيا باشه دلِ توعه آخه مگه تو قاطیِ این آدما زندگی نميکنی؟! بگو ببينم....تا حالا طعم درد رو چشيدی؟ دلت شکسته، بغض کردی ؟ غصه خوردی؟! تا حالا زمين خوردی کسی نباشه دستتو بگیره؟! نامردی در حقت کردن؟! اصلا عاشق شدی بعد ولت کنه بِره دنيا رو سرت خراب شه؟!! يه نگاه بهم کرد و خنديد گفتم لعنتی جواب سوال منو بده باز که ميخندی...! زل زد تو چشمامو گفت تجربه‌ی تلخ و شکست و بغض و درد و همه ی اینايی که گفتی رو.... همه دارن، منتها يکی فريادشون می زنه یکی قايمشون می کنه يکی پک به پک دودشون می کنه یکی شب به شب شعرشون ميکنه يکی باهاشون کنار میاد یکی زير هجومشون له میشه ... اما امان از دلِ اونی که تصميم گرفته فقط بهشون بخنده... امان از دل اون...