🔺لندن-رستوران محلی
مردی با بارونی بلند و محاسن خیلی کوتاه وارد شد. چشم چرخاند و به همه جای رستوران نگاه کرد. چشمش به میز آخر افتاد. اما دید هیچ کس آنجا نیست و طرف معامله رفته! ناراحت شد و نگاه به ساعت کرد و دید از زمان قرار، پنج دقیقه دیر کرده.
رفت پیش صاحب رستوران و باهاش صحبت کرد.
-من با پدرم اونجا(دستش را به طرف میز آخر دراز کرد) قرار داشتیم. کی رفت؟
-اومد نشست و یه چایی سفارش داد. وقتی چاییش تمام شد رفت.
مرد دید گارسون همه میزها را تمیز میکند الا همان میز آخر. دوباره چشمش به لیوان چایی خورد و اندکی به فضا مشکوک شد. از صاحب رستوران جدا شد و به طرف میز رفت. یک نگاه به اطرافش انداخت و با ناامیدی روی صندلی پیرمرد نشست. صندلی پیرمرد دقیق روبروی پنجره ای بود که به پیاده روی آنجا دید داشت.
همین طور که به لیوان و یک عدد قند کنارش نگاه میکرد، نظرش به تهِ استکان جلب شد. دقیق تر نگاه کرد. دید یک فلش در درون استکان است. چشمانش برق زد و فلش را خیلی با احتیاط، طوری که کسی متوجه نشود برداشت و گذاشت توی جیبش.
چشمش به کاغذ کوچکی افتاد که دو قند در آن بوده و یکی از آن قندها خورده شده. روی کاغذ خیلی کوچک نوشته شده بود: «روز بخیر!»
🔺لندن-پیاده رو جلوی رستوران
پیاده رو خلوت بود و p12 درحالی که دو قرص نان در یک دست و کیفش در دست دیگرش بود با همان آرامش همیشگی از کنار پنجره رد شد. نگاهی به سرِ جایش انداخت و دید آن مردی با او قرار داشته وارد رستوران شده و آن لحظه روی صندلیش نشسته و در حال مطالعه کاغذ کوچک است. ضمنا خبری از فلش درون لیوان شیشه ای نیست و معلوم میشود که آن را هم برداشته.
همین طور که به منتهی الیه پنجره رسیده بود، لبخندی زد و عبور کرد و رفت.
🔺بیروت-دفتر کار مسعود
معلوم بود که مسعود مدتی را منتظر شیخ قرار مانده و مرتب به ساعتش نگاه میکرد. تا اینکه شیخ وارد شد و فورا شروع به صحبت کردند.
-پیرمردی که هیثم آمارش داد و رییس لابراتوار زیتون هست بازنشسته mi6 هست. کدی که در اطلاعات رابط حامد برای ما اومد، میگه که اون امنیتی بوده.
-ینی میخوای نتیجه گیری کنی که اون لابراتوار لعنتی هم زیر نظرmi6 اداره میشه؟
-مشکل و یا بهتره بگم نکته اصلی همین جاست. اداره مالیات لندن هیچ تراز مالی و مالیاتی از این فرد ثبت نکرده. ینی نه تنها دولت انگلستان زیر بار این لابراتوار نخواهد رفت بلکه میتونه ادعا بکنه که این فرد غیر قانونی عمل کرده و کلی از این بابا طلبکار بشه!
-عجب! این دیگه کیه که داره از دزد میزنه و میخوره؟
-یک شاه دزد به تمام معنا. گفتم بچه ها اونجا بیست و چهار ساعتی زیر نظر داشته باشنش تا ببینیم میتونیم به محل مونتاژ و یا شعبه های دیگشون پی ببریم؟
-دیر سید حسن گزارش آخرین پیشرفت از این پرونده را خواست. پس من همین چیزا بهشون منتقل میکنم.
-باید منتظر جواب بچه های اون ور باشیم. حواستون باشه که دستور سوختن چنین فردی فعلا صادر نشه. بالاخره دنیاست و هزار اتفاق!