رهگذر... باخدا باش پادشاهی کن...: 🔥نقاب_ابلیس 🔥 🌸بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌸 🌼ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🌼 قسمت اول: به روایت (حسن) یک‌بار دیگر تعداد را می‌شمارم و کفش می‌پوشم. نمی‌دانم چقدر در حسابم هست. تا برسم به مغازه حمیدآقا، به این نتیجه رسیده‌ام که یک آبمیوه حدودا هزار تومان می‌شود و برای سی نفر، می‌شود سی هزار تومان. همین کافی ست! نه آن‌ها هتل آمده‌اند نه من سر گنج نشسته‌ام! آبمیوه‌ها را که می‌برم به بچه‌ها تعارف کنم، چهره سیدمصطفی درهم می‌رود. بچه‌ها انقدر از سر و کول هم بالا رفته‌اند که سنگ هم باشد، می‌خورند. مصطفی در گوشم می‌گوید: -این چیه؟ دوباره گدابازی در آوردی؟ خیلی کالری سوزوندن این بیچاره‌ها یه کیکم می‌گرفتی که پس نیفتن! تو مسئول تدارکاتی یا ندارکات؟ ابرو بالا می‌دهم: -بودجه نداریم اخوی! اگه کلیه‌ت خوب کار می‌کنه بده بفروشیم، یه سفره رنگین بندازیم! مصطفی درحالی که بچه‌ها را برای رفتن بدرقه می‌کند، می‌گوید: -حالا اربعین و بیست و هشت صفر رو چکار کنیم؟ درحالی که با کامران دست می‌دهم رو به مصطفی می‌کنم: -صاحب مجلس خودش می‌رسونه، آنقدر حرص نخور! صدای احمد، مصطفی را به سمت خودش می‌کشد. احمد مثل همیشه پر سروصدا و شلوغ است. درحالی که محکم با سیدمصطفی دست می‌دهد، می‌گوید: -آقاسید! یه هیئت دوتا کوچه بالاتر هست هفتگی! پسرعموهاتونن! مصطفی متعجب به احمد نگاه می‌کند. احمد می‌خندد: -منظورم اینه که سیدند. خیلی آدمای ماهی هستن... بریم یه بار هیئت‌شون؟ مصطفی می زند پشت احمد: -فعلا برو خونه، مامانت نگران میشن. بعدا باهم حرف می‌زنیم. احمد آخرین کسی است که می‌رود. مصطفی تکیه می‌دهد به دیوار و نفسش را بیرون می‌دهد: -اوف... این هفته هم گذشت... از الان باید بریم تو فاز کارای اربعین. به سمت کمد می‌روم و پرونده‌ها را بیرون می‌کشم: -فعلا بیا این پرونده‌ها رو درست کنیم... اینا مدارک جدیده، بچه‌ها آوردن... می‌نشینیم کنار پرونده‌ها. مصطفی چند پرونده را نگاه می‌کند و می‌گوید: -ای بابا، اینا نصفش ناقصه! خب من اینا رو چجوری بفرستم آموزش فعال ببینن؟ سر بلند می‌کنم: -چقدر حرص می‌خوری تو بابا! میارن کم کم... تو براشون کارکرد بزن... -تو برو پرونده‌های خواهران رو ببین... همش مرتب، تمیز... اونوقت ما چی؟ -پرونده مهم نیست آقاسید! بسیجی بودن که به کارت نیس! دلت بسیجی باشه! مصطفی از بی خیال بازی‌هایم حرص می‌خورد: -بسیجی باید منظم باشه! @ahadec_kaml ️ آیا ما واقعا آماده ظهور هستیم؟! در روایت داریم که بیشتر کسانی که فکر می کردند منتظر امام زمان هستند، وقتی امام ظهور می کند راهشان را جدا می کنند و به امام می گویند :از همان راهی که آمده ای برگرد،ما نیازی به فرزندان فاطمه نداریم. ️ چرا این اتفاق می افتد؟ مگر دوران ظهور چه ویژگی هایی دارد؟ یکی اینکه دوران ظهور حضرت اوج فداکاری است. ما می گوییم که امام بیاید تا مشکلاتمان برطرف بشود یعنی ما امام را برای خودمان می خواهیم . در دعای عهد داریم :خدایا ما را از یاوران امام قرار بده ،کسانی که از امام دفاع می کنند و ما را از کسانی قرار بده که وقتی حضرت ظهور کردند ما بدنبال حوائج حضرت برویم. ما منتظر امامی هستیم که حوائج ما را برطرف کند. آیت الله بهجت می فرمودند : اگر از کسانی که در جمکران نماز امام زمان(عج) را می خوانند بپرسیم که حاجت شما چیست، هر کس مشکلاتش را می گوید ولی کسی نمی گوید که ما می خواهیم حوائج امام را برطرف کنیم و سرباز امام باشیم. فردی نزد امام صادق (علیه السلام) آمد و گفت: می گویند که وقتی امام زمان (عج) می آید همه دشمنان سنگ می شوند و از بین می روند و حکومت آماده می شود. امام می فرماید: اگر بنا بود که همه چیز با معجزه و یک اشاره تمام بشود خدا این کار را برای پیامبرش می کرد. پیامبر 13 سال در مکه زجر کشیدند و ده سال در مدینه با مشرکان جنگ کردند. اینها سنت های الهی است که انسانها باید امتحان بشوند. ️ در عصر ظهور امام زمان(عج) اوج فداکاری است آیا ما آماده هستیم؟ عصر ظهورامام اوج ایثار مالی است. آیا ما آماده هستیم؟ فردی نزد امام باقر(علیه السلام) آمد و گله کردند که چرا شما قیام نمی کنید؟ ما هزاران شمشیر زن داریم .امام پرسید:آیا این افراد به مرحله ای رسیده اند که اگر برادر مسلمان شان پولی از جیبشان بردارد بدون اینکه به آنها بگوید و آنها ناراحت نشود؟ گفت: خیر . امام فرمود: کسی که حاضر نیست از مالش بگذرد چگونه جانش را فدا می کند؟ ما به زیارت امامان می رویم و زیارت جامعه ی کبیره می خوانیم: پدر، مادر، زندگی و کاشانه ام به فدای شما باد. آیا شما حاضر هستید که خمس مالتان را بدهید؟ شما به برادر نیازمندت قرض نمیدهی چطور این جمله زیارت را تکرار می کنند 🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸