🔸
حلقهایی که عاقبت به خیر شد...
مقتل الشهدا در حال تعمیر بود و بدهی های زیادی داشت، به همسرم گفتم: من خجالت میکشم که حلقه طلا توی دستم باشد و فاطمیه این جور کارش معطل بماند. حلقه ازدواجم تنها طلایی بود که داشتم با خوشحالی تمام حلقه ام را از انگشتم درآوردم و به یکی از خادمان هیئت دادم. آن شب حسابی خوشحال و راضی به خانه برگشتم. همان شب خواب دیدم با بچه هایم آمده بودم مقتل الشهداء... در هیئت هم یک در شیشه ای بود. من در کنار ضریح شهدا جلوتر رفتم و همان قسمتی نگاه میکردم که تازه خریده شده و به مکان قبلی مقتل الشهداء اضافه شده بود.
حضرت زهرا«سلام الله علیها» را دیدم که درست همان جا ایستاده بودند، دست راست خود را بالا میآوردند و فرشتگان را که داشتند آجرها را میآوردند، به خوبی هدایت میکردند. توی خواب خیلی خوشحال بودم که فاطمیه دارد به راحتی ساخته میشود و این خود حضرت زهرا«سلام الله علیها» هستند که دارند کار را مدیریت میکنند. بعدها هیچ وقت نشد که بگوییم چرا حلقه ام را دادم .
چند بار خواستم بروم و یک حلقه بدل بخرم ولی دلم نمی آید.
💫 این یک جای خالی است، یک جای خالی که هرگز آن را با هیچ چیز دیگری پـُر نخواهم کرد.
@fatemiyyeh_ir