🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 📝اتـــفاق شب قبل از عملیات پشت یک تویوتا داشتیم می‌رفتیم(البته این تویوتا با تویوتایی که منفجر شد فرق می‌کرد.) نزدیک سحر بود که من به محمد گفتم: «من حس می‌کنم یک اتفاقی برای من می‌افتد.» او گفت: «من هم همین حس را دارم.» واقعا هم همینطور شد. هم برای او یک اتفاق افتاد و هم برای من. اما اتفاق او کجا و اتفاق من کجا؟ هر چند هر دو در یک ماشین بودیم و مورد اصابت یک موشک قرار گرفتیم. اما...جنس اخلاص آقا محمد و امثال او خیلی فرق می‌کرد. 🔅 راوی حبیب عبدالهی