لید متن: وقتی تربیت، کلاس و کارگاه نبود؛ یک لقمه، یک قاشق، یک نگاه کافی بود. در روزگاری نه‌چندان دور، تربیت در دل زندگی جاری بود. نه با اجبار، نه با تکنیک‌های ارتباط مؤثر، بلکه با همراهی بی‌کلام پدر، با طعم چای مسجد، با قرار نانوشته‌ای که هر غروب تکرار می‌شد. حالا، با وجود صدها دوره و مشاوره، هنوز آن اثر عمیق را نمی‌بینیم. شاید چون «بودن» را فراموش کرده‌ایم. -- یک قرار نداشته با بابا غروب که می‌شد، آستین‌ها را که بالا می‌زد، می‌فهمیدم وقت نماز مغرب است و باید آماده‌ی مسجد رفتن شوم. خواهرم دو سال از من کوچک‌تر بود. صدایش می‌کردم و با سرعت نور آماده می‌شدیم. لقمه‌ای هم برمی‌داشتیم، به همراه یک قاشق کوچک، و راهی مسجد می‌شدیم. کسی به ما نمی‌گفت بروید یا نروید. اجازه‌ای بود که قبلاً، و شاید قلباً، صادر شده بود؛ همراهی بابا برای مسجد رفتن، اجازه نمی‌خواست! مادر گاهی نبود، اما رفتن ما او را نگران نمی‌کرد. می‌دانست کجاییم. سه‌راه بازار، مسجد امام حسن عسکری. مقر همیشگی ما طبقه‌ی بالا، پشت سر حاج‌آقا روحانی (رحمه‌الله علیه) بود. حاج‌آقا نماز مغرب را وقتی می‌خواند که آسمان هنوز روشن بود! به‌وقت و دقیق، سر مغرب. یک‌بار یادم هست که در جواب کسی که گفت «زود می‌خوانید و سریع»، گفتند: «اینجا همه بازاری هستن و باید به مغازه برگردن، عجله دارند!» محکم و دندان‌شکن. زودجوش، سریع و رک بود. لذت می‌بردم از کلامشان، با اینکه کوچک بودم و برخی کلمات را نمی‌فهمیدم. چای مسجد طعم دیگری داشت، واقعاً. استکان‌های کمرباریک و نعلبکی. دو تا قند می‌انداختیم توی آن و با قاشقی که همراه داشتیم، تبدیل می‌شد به بهترین نوشیدنی دنیا. به همراه لقمه‌ای که با خود آورده بودیم، بهترین وعده‌ی غذایی دنیا بود. این روزها، به‌خاطر حال‌وهوای مسجد و حضور پررنگ‌تر مادرها و بچه‌ها در مسجد، دخترهای من هم شور و شوق پیدا کرده‌اند و بدون اینکه مجبورشان کنم، وقتی اذان می‌شود، با من همراه می‌شوند. و این را مدیون همان سبک تربیتی غیرآکادمیک پدر و مادرم هستم. با این همه خاطره‌ی زنده و تربیت بی‌ادعا، آدم گاهی به فکر می‌افتد که چرا امروز، با این‌همه دوره‌های تربیتی، کارگاه‌های ارتباط مؤثر، جلسات روان‌شناسی و مشاوره، باز هم آن اثر عمیق و ماندگار را نمی‌بیند؟ چرا با وجود این‌همه آموزش، هنوز بچه‌ها با اکراه پای نماز می‌ایستند یا با اجبار در جلسات تربیتی شرکت می‌کنند؟ شاید چون آنچه در گذشته اتفاق می‌افتاد، تربیت نبود، بلکه زندگی بود. تربیت در دل تجربه‌ها، در سایه‌ی اعتماد، در گرمای همراهی شکل می‌گرفت. نه با دستور، نه با تکنیک‌های ارتباطی، بلکه با حضور. با آستین بالا زدن‌های بابا، با استکان چای مسجد، با لقمه‌ای ساده و قاشقی کوچک. با نگاهی که مفهوم «وقت نماز است» را داشت. دوره‌های تربیتی امروز، هرچند پرمحتوا و علمی، گاهی از روح زندگی فاصله دارند. آن‌ها می‌خواهند رفتار بسازند، اما خاطره نمی‌سازند. می‌خواهند ارتباط برقرار کنند، اما همراهی نمی‌آورند. و شاید همین است که نتیجه نمی‌گیرند. چون تربیت، بیش از آن‌که دانستن باشد، «بودن» است. بودن در کنار، بودن در لحظه، بودن با عشق. و این «بودن» را پدر و مادرهای قدیم بلد بودند، بی‌آن‌که دوره‌ای دیده باشند. با تشکر از کنش‌گر فرهنگی و مبلغ توانمند عرصه نویسندگی 🖋 مرضیه صالحی فر https://fa.abna24.com/xjPKQ