⚜قسمت پانزدهم⚜
بهشتِ عمران 🌾
روی تاب کنار حوضچه نشست و با دستش اشاره کرد کنارش بشینم.
چقدر وقیح بود که فکر میکرد منم مثه اون دخترایی هستم که رنگا وارنگ دور و برش ریختن. با فاصله ازش ایستادم و گفتم :تفریح که نیومدم، بگو منظورت از اتفاق چی بود؟
سرش و به پشت تاب تکیه داد و شروع کرد به تاب خوردن. این خونسردیش اعصابمو بهم میریخت.
حرصم گرفت و گفتم :تا حالا تاب سوار نشدید مثه اینکه!
خنده ایی کرد و گفت :خانواده ات چقدر برات مهم ان؟
گنگ بهش خیره شدم که گفت :میدونی اگه این سوال و از من میپرسیدن میگفتم هیچ! چون برای من چیزی به اسم خانواده وجود نداره اما خوب فعلا شرایط طوریه که هم من مجبورم تو رو تحمل کنم هم تو...
و وقتی مکث منو دید دوباره شروع کرد به تاب خوردن و با غرور گفت :البته همه دوس دارن جای تو باشن، اگه یکم هم اهل حساب باشی میبینی حق دارن..!
منظورش و نمیفهمیدم برای همین گفتم +از چی حرف میزنی؟ منظورت چیه؟
_چقدر خنگی تو دختر! منظورم اینه که منو تو رو واسه هم لقمه کردن! من و تو..
چشام سیاهی رفت.. یعنی... من باس زن این بشم...
شدت انکار این قضیه به حدی بود که ناخودآگاه صدام رفت بالا و گفتم :چطور جرئت میکنی همچین حرفی بزنی؟ تو خیلی وقیحی! حد خودتو بدون
شروع کرد به خنده های بلند کردن و بعد از اینکه حسابی ریسه رفت گفت :اگه باور نمیکنی از اون بپرس
و با چشماش به پشت سرم اشاره کرد
برگشتم و چشم تو چشم عمران شدم
باورم نمیشد! یعنی عمران همه چیو میدونست و بهم نگفته بود؟
صدای عماد از پشت سرم اومد که گفت :البته میدونی اون تقصیر کار نیست، زمونه طوری شده که اونم مجبوره خفه خون بگیره، به خاطر در به در نشدن، به خاطر اواره نشدن بابای پیرش، میدونم دوست داره ولی خوب باید واسه چیزای مهم دیگه ایی از تو دست بکشه
و کنار گوشم گفت :درست مثه خونواده ات که به خاطر پول از تو میخان دست بکشن!
و سوت زنان از کنارم رد شد و تنه ایی به عمران زد و به نزدیک در عمارت که رسید داد زد :فکراتو بکن، هرچند تصمیم تو چندان موثر نیست
و در و بست و رفت
عمارت خالی شده بود و تنها صدای نفس های سنگین من میپیچید و چشم های شرمنده عمران
باورم نمیشد همه ی اهالی این خونه منو میخاستن قربانی پول و منفعت خودشون کنن! اما به چه قیمت؟ به قیمت از بین بردن غرور و احساس من؟
مهم تر از همه ی این زخم ها، زخمی بود که عمران به دلم زده بود
با سکوتش...
با مخفی کاریش...
با منفعت طلبیش...
#ادامه_دارد...
#هانیه_فرزا
پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan