*🍀﷽‌🍀 رمـان 👀🕋 ۴۹ 📜 یه دفعه دیدم کاظمی دستشو گذاشت روشونه ی یاسری کاظمی : ببخشید چیزی شده؟ یاسری : نه خیر بفرما شما کاظمی : این سرو صدایی که شما راه انداختین فک نکنم چیز مهمی نباشه یاسری : برادر خانوادگیه شما برو به نمازت برس - غلط کردی من با تو هیچ سری ندارم که بخواد خانوادگی باشه ( دستاشو مشت کرد که بیاد بزنه ،از پشت کاظمی دستشو گرفت) کاظمی: دیگه داری پاتو از گریمت دراز تر میکنی برو پی کارت از حراست هم اومدن یاسری وبردن همراهشون یاسری: دختر حاجی از این به بعد از سایه ات هم بترس بعد از رفتنش نشستم روی زمین گریه میکردم کاظمی : ببخشید خانم هدایتی لطفن بیاین این خانومو کمکش کنین حالشون خوب نیست خانم هدایتی منو برد داخل کافه یه کم آب قند برام اورد ،آقای کاظمی و چند تا از دوستاش هم دم در کافه بودن خانم هدایتی: اسم من ساحره است ،چرا اقای یاسری همچین کاری کرد ؟ ( اسم منم ساراست ،همه ماجرا رو براش تعریف کردم) ساحره : واییی که ای بشر حقشه اخراج بشه - ساحره گناه من چیه که اینقدر بدبختی بکشم ، من که کاری با کسی ندارم ( ساحره اومد سمتم و بغلم کرد) : عزیزززم غصه نخور درست میشه ساحره رفت سمت اقای کاظمی و دوستاش نمیدونستم چی دارن میگن ولی من اصلا حالم خوب نبود به ساعت نگاه کردم ساعت دو بعد ظهر بود باید زودتر میرفتم خونه لباسام همه کثیف شده بودن ساحره : کجا میری سارا - باید برم جایی بابام منتظرمه ساحره : اخه تو تمام تنت داره میلرزه دختر نصف راه پس میافتی - ماشین دارم آروم آروم میرم خودم ساحره رو کرد به کاظمی گفت : آقای کاظمی منو محسن کلاس داریم میشه شما سارا جانو ببرین کاظمی یه کم من من کرد و گفت باشه ( نمیدونم خوشحال بودم یا ناراحت )* ✍🏻فــــاطـــــمــه‌.ب ادامـــــــه. دارد..... @mojaradan