••|🌼💛|•• بگرد نگاه کن قسمت461 همین که با نرگس وارد ساختمان شدیم مادر شوهرم در آپارتمانش را باز کرد و با لبخند گفت: —بیاید اینجا! می خوام براتون اسفند دود کنم. هدیه خودش را در آغوش مادرش پرت کرد و من نگاه متعجبم را به نرگس دادم. —چی شده مامان این قدر مهربون شده؟! نرگس بوسه ای بر گونه ی دخترش زد. —بنده ی خدا مامان که همیشه مهربونه. —إ...! پس چرا من این طور فکر نمی کردم. خندید. —مشکل دقیقا همین جاس، چون این طور فکر نمی کردی. اگه فکر کنی اتفاق میفته. آن شب یک دورهمی لذت بخش داشتیم. آخر شب علی زیر گوشم گفت: —دیگه بریم بالا، برات یه غافلگیری دارم. فوری از جایم بلند شدم و از همه خداحافظی کردم. علی شگفت زده دنبالم آمد. در را که باز کردم وارد خانه شد و گفت: —از وقتی فهمیدی داری مادر می شی چقدر حرف گوش کن شدی؟! در را بستم و با خنده گفتم: —زهر چشمی گرفته ای که مپرس. علی خنده کنان به اتاق رفت و بسته ی کادو شده ای را آورد و به طرفم گرفت —به خاطر مادر شدنت، ناز بانو! روی مبل نشستم و باشوق هدیه را گرفتم و باز کردم. یک پیراهن بارداری زیبا همراه کتابی در مورد چگونگی گذراندن این دوران بود. عاشقانه نگاهش کردم. —تو همیشه یه قدم از من جلوتری، ممنونم. کنارم نشست. —امروز خیلی اذیت شدی. البته ناخواسته بود. دلم می خواد این دوران رو با آرامش بگذرونی. چند روزی که گذشت رو فراموش کن. با گوشه ی چشمم نگاهش کردم. —اصلا فکر نمی کردم این قدر بلا باشی و همچین نقشه ای برام بریزی! لبخند زد. —چاره ای برام نذاشتی. —چطوری دلت اومد؟ من که هیچ وقت نمی تونم با کسی که دوسش دارم همچین کاری بکنم. آه سوزناکی کشید. —من فقط خواستم واقعیت رو بهت نشون بدم. —ولی توی این مدت به خاطر نقشی که بازی کردی بهم دروغ گفتی. —مگه این همه فیلم می بینی دروغ نیست؟ وسایل را روی میز گذاشتم و سرم را به بازویش تکیه دادم. —ولی زندگی ما فیلم نیست. خیلی به من سخت گذشت. فکر کردم دیگه دوسم نداری. دستش را دور کمرم حلقه کرد. —تجربه ی زندگی خیلی چیزا بهم یاد داده. دلم می خواد توام یاد بگیری و از تجربه های من استفاده کنی. نه این که خودت تجربه کنی. سرم را بلند کردم و نگاهش کردم. با دستش سرم را دوباره روی بازویش جا داد. — این فکر دوست داشته شدن یا دوست داشتن یه وابستگی در انسان به وجود میاره که آرامش رو از آدم میگیره. وقتی وابسته بشی همراهش استرس و اضطراب میاد. همراهش ترس از دست دادن میاد. ترس از دست دادن زندگیت، ترس از دست دادن همسرت، ترس از دادن هر چیزی که دوسش داری. بیا به هم قول بدیم، از این جور ترسا نداشته باشیم. با تعجب نگاهش کردم. —یعنی کسی رو دوست نداشته باشیم؟! ✍🏽 لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´