به مناسبت سالروز درگذشت مرجع بزرگ شیعیان‌، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی اعلی الله مقامه الشریف تصمیمش را گرفت و راهی اصفهان شد. با آنکه از پدر شنیده بود: من عهده دار هزینه هایت نمی شوم، اگر برای طلبگی به اصفهان بروی! حجره اش خالی بود و دستش تنگ. پدر، از سر دلتنگی، آمده بود دیدار پسر. وضع حجره را که دید، از نو زبان به سرزنش گشود. پسر طاقت شماتت های پدر را نداشت. گریان و آزرده خاطر، رو سمت قبله کرد. خطاب به ولیّ و صاحبش، امام عصر، عرض کرد: عنایتی بفرمایید! نمی خواهم بگویند ما، آقایی نداریم! همان وقت خادم مدرسه آمد. گفت کسی آمده و سراغ تو را می گیرد. سیدی بود نورانی و ناشناس. دلجویی کرد از او. پنج قران هم در دستش گذاشت. وقت خداحافظی فرمود: «شمعی هم زیر طاقچه حجره است. روشنش کن تا کسی نگوید شما، آقا ندارید!» برگشت و ماجرا را برای پدرش گفت. هر دو غرق حیرت . دل پدر آرام شد و به روستایشان برگشت. پسر در اصفهان ماند. با عنایت آقایی که داشت، شد مرجع تقلید شیعیان جهان، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی بخدا ما صاحب داریم😔 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━═━╮    🆔 @moje_roshangari     ╰━═━⊰❀❀⊱━═━═━╯