✍ در«بصره» شخصی بود که «مرد معطر» لقب یافته بود. این جوان که بسیار زیباروی بود، همیشه بدون اینکه عطر به خود بزند، معطر و خوشبو بود، و هر جا که می‌رفت بوی عطر او فضا را پر می‌کرد، بطوری که باعث شهرت او در شهر شده بود. علت خوشبو شدن وی را چنین نقل کرده‌اند که این جوان روزی، از پدرش سرمایه‌ای درخواست کرد که با آن به کسب و کار بپردازد. پدرش هم مقداری طلا و جواهر و کالاهای دیگر در اختیار وی گذارد، و او در بازار مشغول به کار شد. یک روز پیرزنی به حجره‌اش رفت و اجناس زیادی را خرید و سپس به او گفت: «ای جوان، تو نیرومند و قوی هستی و من پیرزنی ناتوان و فرسوده، اگر به من کمک کنی و این اجناس را به منزل من برسانی بسیار به من لطف کردی.» مغازه دار قبول کرد و با پیرزن به راه افتاد. چون به منزل پیرزن رسید، داخل شد و پیرزن هم بدون اینکه جوان متوجه شود، در را از پشت قفل کرد و به او گفت: «لطفاً این اجناس را به طبقه بالا ببر. جوان بالارفت و داخل یک اطاق شد در آنجا زنی را دید و زن از او تقاضای گناه کرد. و به او گفت: « غرض از آوردن تو به اینجا همین است.» جوان با دیدن این وضع برای فراز از گناه از زن خواست که اجازه دهد به مستراح رفته و بازگردد. وقتی به آنجا رفت، سرتا پای خود را آغشته به کثافات کرد و بازگشت. وقتی وارد اطاق شد زن که از دیدن او بسیار متنفر شده بود، او را از خود دور کرد و به خدمتکارش دستور داد جوان را از خانه‌اش بیرون کند. جوان به خانه‌اش رفت و خود را شستشو داد. شب چون خوابید، در عالم رؤیا فرشته‌ای به دیدار او رفت و گفت: «خداوند از کار امروز تو راضی و خشنود گشت. » بعد با دست تمام بدنش را مسح کرد و آن را معطر گردانید. 💥«در برابر یک ساعت که خود را متعفن کرد خداوند به او عزتی داد که همیشه معطر شد»💥 📚 داستان‌های شهید دستغیب ره ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸