♨️
خواب عجیب دشمن امام خمینی درباره ایشان در نجف
حجت الاسلام فرقانی از اعضای دفتر امام خمینی ره در نجف می گوید: شیخی پیرمرد مازندرانی، ایشان بیسبب به امام خوشبین نبودند چند سالی شاید خوش بین نبود به بعضی می گفت به درس امام نروید طبق معمول امام ساعت ده و میرفت برای درس که من تندی میآمدم بیرون که مبادا امام تنها به درس برود چون بعضی اوقات امام تنها می رفت و من از عقب می دویدم تا به امام برسم چون به ما خبر نمی کرد.
روزی تند آمدم بیرون دیدم در بیرونی این پیرمرد شیخ درب را می بوسد و بعد هم خم شد عتبه را بوسید من از روی ناراحتی که از ایشان داشتم گفتم: عجب.
برگشت رو به من کرد و گفت: ( الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله)
گفتم چه شده مگر، گفت درس می روید آقا مسجد می آید گفتم بلی.
گفت من هم می آیم مسجد ایشان مسجد نمی آمد بچه اش را هم نمی گذاشت دست امام را ببوسد همین را که گفت در باز شد و آقا آمد و از خجالت از کوچه دیگر رفت.
من همراه آقا به مسجد رفتم آن روز اتفاقاً کتاب همراه نیاورده بودم که مجبور شوم پای منبر بروم همان دم در نشستم و این شانس او بود آمد و کنار من نشست. گفت تو میدانی از هم نشینی بد به ما اثر کرده بود از بس زیاد از مغرضین شنیده بودیم که آقا روزنامه خونه، آقای فلان این مجاهدت را کرد و جلو افتاد و چه شد.
پیرمرد اضافه کرد یک شب من خواب دیدم در حرم حضرت امیر علیه السلام هستم. دیدم عده ای صف کشیدهاند و دور هم نشسته اند یکی یکی حساب کردم دیدم هر کدام مطابق سنشان قیافه شان می خورد دوازدهم را گفتند حضرت مهدی است. از قیافه اش نور می بارید خیلی زیبا بود همچنین ملکوتی بود و در آخر صف نشسته بود.
بعد علمای گذشته یکی یکی آمدند و همه از مقبره مقدس اردبیلی بیرون می آمدند نگاه کردم دیدم آیا کسی از ایشان را می شناسم یک شخصی از آنها را گفتند شیخ شلال است یک شیخ عرب است خیلی خوشحال شدم خواستم حرکت کنم ولی انگار من را به زمین بسته اند نمی توانستم تکان بخورم و وقتی علما هرکدام که میآمدند این ۱۲ نفر (بعضی شان) تعظیم می کردند بعضی وقتها حضرت امیر و یکی دو نفر از دو طرف و بقیه مشغول صحبت بودند بعضی وقت ها هم ۷ یا ۸ نفرشان تعظیم می کردند یک وقت دیدم آقای خمینی از گوشه ایوان وارد شد و شما هم دنبالش هستی و در کفش داری کفشهایش را کند و شما کفشها را کنار گذاشتی و به سرعت دنبالش رفتی.
یک وقت دیدم آن دوازدهمی تا چشمش افتاد بلند شد یازدهمی بلند شد دهمی بلند شد یک مرتبه دیدم همه بلند شدند بعد همه نشستند ۱۱ نفرشان نشستند دوازدهمی ایستاد. گفت روح الله آقای خمینی عبایش را جمع کرد و گفت بله آقا گفت بیا جلو و آقا تند تند رفت جلو وقتی خدمت امام زمان عج رسید دید قدها مثل هم مساوی جوری نبود که حضرت مهدی بلند و یا آقای خمینی کوتاهتر باشد جوری ایستاد که گوش آقای خمینی دم دهان امام زمان بود گفت ربع ساعت گفت چشم فلان چیز را انجام دادم انجام می دهم انشاالله درست ربع ساعت تند تند حضرت تند تند تو گوش روح الله می گفت وقتی تمام شد ۲ متر و و یا یک متری فاصله گرفت و حضرت رفت بنشیند آقای خمینی دستی تکان داد و آن یازده نفر تعظیم می کردند و آقای خمینی برگشت عقب عقب عقب نه اینکه پشتش را بکند و به حرم نرفت.
پیرمرد می گوید گفتم چرا آقای خمینی به حرم نرفت گفتند حضرت امیر اینجا نشسته کجا برود سپس رفتم کفشداری شما کفشش را گذاشتی جلو حرکت کردند و از در به سهم آمد بیرون بعد اذان من از خواب بیدار شدم شروع کردم به گریه کردن خانمم بیدار شد دید گریه می کنم ساعت را نگاه کردم دیدم یک ساعت بعد از آن است گفت مجزا کردم و خدایا از سر تقصیرم درگذر من از حالا به ایشان ایمان آورده اند ولی هنوز ناراحتم و اول کاری که کردم همان بود که دیدی در مقابل نظر هیچ کس نبود فقط تو می دانی و من من باید این اعتبار را ببوسم نمیدانم تو از کجا پیدا شدی من گفتم باید فضائل را منتشر کرد باید انتشارش بدهم خلاصه گفت این قصه من بود یک خواهش دارم بینی و بین الله اگر می توانی به امام بگویید که حاج آقا از من بگذرد گفتم می توانم همین الان انجام می دهم هم از مسجد که آمدیم بیرون در راه به آقا گفتم غصه کذا و کذا چیست و ایشان از شما خواهش دارند که از ایشان بگذری آقا گفت من ایشان را گذشتم من بخشیدم هرچه بود بخشیدم بعد از این که امام رفت داخل دوان دوان آمد گریه می کرد گفت چی شد گفتم آقا گفتند که من هر چه بود بخشیدم افتاد به سجده دیگر شب و روز همیشه می آمد و آقای خمینی هم یک نظر خاصی به ایشان پیدا کرد
کرامات امام خمینی صفحه ۶۰ تا ۶۳
♨️@kanoontakab