🔻قدیس و راهزن ✨✨✨✨✨✨✨ ”زمانی در دوران جوانی، قدیسی را در خلوتش، بر فراز تپه ملاقات کردم هنگامی که ما درباره‌ی ماهیت پرهیزکاری با هم گفت‌و‌گو می‌کردیم راهزنی لنگ لنگان و خسته و درمانده به نزدیکی ما آمد. وقتی به بیشه رسید، در برابر قدیس زانو زد و گفت: «ای قدیس» من باید تسلی یابم! گناهانم بر دوشم سنگینی می‌کنند و قدیس پاسخ داد: گناهان من هم بر دوشم سنگینی می‌کند‏ و راهزن گفت: اما ‏من دزد و غارتگرم و قدیس پاسخ داد: من هم دزد و ‎غارتگرم راهزن گفت: اما‏ من قاتلم و خون بسیاری از مردمان را تا به حال ریخته‌ام و قدیس پاسخ داد: من هم قاتلم و خون بسیاری از مردمان را ریخته‌ام راهزن گفت: من جنایت‌های بی‌شماری مرتکب شده‌ام. باز قدیس پاسخ داد: من هم جنایت‌های بی‌شماری مرتکب شده‌ام سپس راهزن برخاست و به قدیس نگاه کرد در چشم‌هایش نگاه عجیبی بود و وقتی ما را ترک کرد جست‌و‌‌خیز کنان از تپه پایین رفت. من به قدیس رو کردم و گفتم: برای چه خود را به جنایت‌های مرتکب نشده متهم کردی؟ مگر نمی‌بینی که این مرد دیگر به تو ایمان ندارد؟ و قدیس پاسخ داد: درست است که او دیگر به من ایمان ندارد، اما او با تسلی خاطر بسیار اینجا را ترک کرد. در آن لحظه ما صدای راهزن را می‌شنیدیم که در دور دست آواز می‌خواند و پژواک ترانه‌هایش، دشت را با شادمانی سرشار می‌کرد.“ ✨✨✨✨✨✨ 👳 @mollanasreddin 👳