🔰به اين مطلب نيز بايد توجه داشت كه همه ى بلاها و مصيبت ها را نبايد به خاطر معصيت دانست. گاهى خداوند متعال براى اينكه بنده اش غافل نگردد و دست از دعا و تضرع بر ندارد او را مبتلا مى سازد تا روى به سوى او آورد:
«فأخذناهم بالبأساء و الضراء لعلهم يتضرعون»
🔵بنا بر اين از نقش دعا در زندگى نبايد غافل شد كه بعضى گرفتارى ها را چيزى جز دعا برطرف نمى كند.
🔰شبى در خواب ديدم داخل شهرى شدم كه دو قلعه ى بسيار بزرگ داشت. وارد يكى از آن دو قلعه شده، آن را به تصرف خود درآوردم. بيرون قلعه عده اى سرباز قدم مى زدند. از آنها پرسيدم: شما چه كسانى هستيد؟ گفتند: ما از لشكريان ملك الموت هستيم. گفتم: مگر ملك الموت قصد جنگ با كسى دارد؟ گفتند: بلى، با جناب آقاى سيد حسين قائنى!
🔵خيلى تعجب كرده، با حالت اعتراض و ناراحتى گفتم: بروم ببينم چرا با من جنگ دارد. وارد قلعه شده، ديدم صحن آن پر از سرباز است و هر كدام كوله پشتى خود را زير سر گذاشته، خوابيده اند و در ايوان آن قلعه، ملك الموت با عمامه ى مشكى با هيبت و جلالت نشسته است و در دو طرف او چهار نفر كه از وزراى او بودند قرار گرفته اند.
🔵من نگاهى به او كرده، خواستم بروم با او مقابله كنم، ولى ديدم او ملك مقرب خداست و اين كار بى ادبى است و اصلاً توان جنگيدن با او را هم ندارم.
🔵سپس گفتم: بهتر است اول به سراغ لشكرش رفته، آنها را از بين ببرم. سنگى از همان قلعه برداشتم و به سر هر يك، ضربه اى زده و آنها را به راحتى همان طور كه خواب بودند از پاى درآوردم. آنگاه به سراغ ملك الموت رفته، ولى چون حيا كردم با او بجنگم، سلام كرده و همان جا نشستم.
🔵پس از بيدار شدن هر چه فكر كردم تعبير خواب را نفهميدم. تا اينكه دچار كسالت سختى شده و براى رفع آن به دعا و تضرع روى آوردم و بحمد الله آن بيمارى برطرف شد. آنگاه به دلم الهام شد، خوابى كه ديده بودم اشاره به همين كسالت داشته است.
👈🏻بلاها و امراض همه لشكر ملك الموت هستند. كشتن سربازان او با سنگ، صورت همان دعايى است كه موفق به خواندن آن شدم و ظاهرا آن چهار وزير نيز صورت اخلاط چهارگانه ى صفرا، سودا، بلغم و خون است كه هر گاه يكى از آنها بر انسان غالب شود موجب بيمارى خاصى شده و بسا باعث مرگ او مى گردد.