🥀 جانا خوش است در دل ما جا گرفته ای در حیرتم که جانب صحرا گرفته ای با مردمان چشم و نگاهت به غمزه ای دل بردی و غمم به تماشا گرفته ای جان میدهد نسیم خوش جانفزای تو گویا نفس ز روح مسیحا گرفته ای نوری که از دو‌ چشم سیاهت طلوع کرد از ماهتاب روشن شبها گرفته ای بویی که میوزد ز سر زلف دلکشت از بوستان عالم والا گرفته ای لبخند میزنی و نمایان میان لب دُر است گویی از دل دریا گرفته ای خورشید می شوی و زمین سبز می شود گرمایِ عشق از دل سرما گرفته ای خواهیم لحظه ای به تماشا تو را ولی آن لحظه را ز دیده ی رسوا گرفته ای عمری « نگار» در پی مهرت نشسته است یکدم سراغ از دلم آیا گرفته ای؟ نصرت دهقان بهابادی«نگار» ✅ @montazar