*🔵 مراتب و درجات توحيد در قرآن:(۱)* *✍️توحيد به معناي پرستش خداي يگانه و يكتا پرستي مي‌باشد و درجات و مراتب دارد،* همچنان كه شرك نيز كه مقابل توحيد است مراتب و درجات دارد. تا انسان همه مراحل توحيد را طي نكند، موحّد واقعي نيست. *🔺1ـ توحيد ذاتي:* *✍️توحيد ذاتي يعني شناختن ذات حق به وحدت و يگانگي.* اولين شناختي كه هر كس از ذات حق دارد، غنا و بي‌نيازي اوست؛ يعني ذاتي است كه در هيچ جهتي به هيچ موجودي نيازمند نيست و به تعبير قرآن «غنيّ» است؛ همه چيز به او نيازمند است و از او مدد مي‌گيرد و او از همه غنّي است «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ» و به تعبير حكما واجب الوجود است. و ديگر «اوّليّت» يعني مبدئيّت و منشئيّت و آفرينندگي اوست. او مبدأ و خالق موجودات ديگر است؛ موجودات همه «از او» هستند و او از چيزي نيست و به تعبير حكما «علّت اُولي» است. اين اولين شناخت و اولين تصوري است كه هر كس از خداوند دارد. يعني هر كس در مورد خداوند مي‌انديشد و به اثبات يا نفي، و تصديق يا انكار مي‌پردازد، چنين معني و مفهومي در ذهن خود دارد كه آيا حقيقتي وجود دارد كه وابسته به حقيقتي ديگر نيست، همه‌ي حقيقت‌ها به او وابسته‌اند و از اراده‌ي او پديد آمده‌اند و او از اصل ديگري پديد نيامده است؟ توحيد ذاتي يعني اين حقيقت «دوئي» برادر و تعدد پذير نيست؛ مثل و مانند ندارد «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ»؛ در مرتبه‌ي وجود او موجودي نيست «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ». اينكه موجودي فرد يك نوع شمرده مي‌شود، مثلاً حسن فردي از نوع انسان است ـ و قهراً براي انسان افراد ديگري قابل فرض است ـ از مختصّات مخلوقات و ممكنات است؛ ذات واجب الوجود از اين معاني منزّه و مبرّاست. و چون ذات واجب الوجود يگانه است، پس جهان از نظر مبدأ و منشأ و از نظر مرجع و منتهي يگانه است. جهان نه از اصل‌هاي متعدد پديد آمده و نه به اصل‌هاي متعدد باز مي‌گردد؛ از يك اصل و از يك حقيقت پديد آمده «قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» و به همان اصل و همان حقيقت باز مي‌گردد «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ» و به تعبير ديگر، جهان هستي، يك قطبي و يك كانوني و تك محوري است. رابطه‌ي خدا و جهان، رابطه‌ي خالق با مخلوق يعني رابطه‌ي علت (علت ايجاد) با معلول است، نه رابطه‌ي روشنايي با چراغ يا رابطه‌ي شعور انساني با انسان. درست است كه خدا از جهان جدا نيست، او با همه‌ي اشياء است و اشياء با او نيستند «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» اما لازمه‌ي جدا نبودن خدا از جهان، اين نيست كه پس خدا براي جهان مانند روشنايي براي چراغ و شعور براي اندام است. اگر اين چنين باشد خدا معلول جهان مي‌شود و نه جهان معلول خدا؛ چون روشنايي معلول چراغ است نه چراغ معلول روشنايي. و همچنين لازمه‌ي جدا نبودن خدا از جهان و انسان اين نيست كه خدا، جهان و انسان همه يك جهت دارند و همه با يك اراده و يك روح حركت و حيات دارند. همه‌ي اينها صفات مخلوق و ممكن است، خداوند از صفات مخلوقين منزه است «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ». *📚نویسنده : شهيد مطهري- با اندكي تلخيص از مجموعه آثار، ج2، ص99 ـ 106* https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c