🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت شانزدهم
در حالی که با دستهاش به سمت من و مریم اشاره می کرد گفت: خوشا جانی که جانانش تو باشی!
چه چیستی و چرایی!
چه رایحه اش تو باشی!
چه موس زیر دستش یا که...
فاطمه(وکیل و حقوق دانمون ) پرید وسط صحبتش و گفت: الان وقت مشاعره نیست بچه ها! صلواتی بفرستین جلسه رو شروع کنیم وقت بگذره حق الناسه!
یلدا ساکت نشسته بود و هرزگاهی با حرفهای بچه ها لبخندی روی لبش می آمد...
همه منتظر بودن من شروع کنم که نگاهی به مریم کردم و گفتم: مریم جان بسم الله... منتظریم...
هنوز حرفم تموم نشده بود که ثریا گفت: یا خود خدااااا آخوند رو می فرستی بالا منبر که دیگه پایین نمیاد! از ما گفتن من پَرم به پَر لباس این جماعت خورده یه چیزی میدونم که میگم!
لبخند ریزی روی صورت بچه ها نقش بست اما با شدت اخم من روبه رو شد!
مریم با مهربونی گردنش رو کج کرد و صورتش رو به بالا گرفت گفت: ای خدا خودت شاهد باش با این لباس ما همه جا پَر پَریم!!!
نگاهش کردم و گفتم: خوب حالا خودت رو لوس نکن! لباس تو غیر از لباس ما هم نیست بعد به چادر مشکی ام اشاره کردم ...
مریم بسم الهی گفت:....
همزمان چند تا برگه از داخل کیفش بیرون آورد و گذاشت روی میز...
ثریا تا چشمش به برگه ها افتاد بدون اینکه چیزی بگه با دست کوبید به پیشونیش...
هممون خندمون گرفت اما کسی چیزی نگفت....
در همین حین یلدا هم همزمان برگه و خودکار از داخل کیفش آورد بیرون...
مریم شروع کرد....
ببینید بچه ها حتما میدونید برای چی و چرا اینجا جمع شدیم! قراره از یه تهدیدی که برای تک تکمون وجود داره یه فرصت بسازیم! هر چند که زمین بازی، زمین دشمنه! اما خوب حالا که ما زمینی نداریم دلیل نمیشه و نمی تونیم بذاریم به اسم نداشتن زمین اونها خانه ها و خانواده های ما رو نابود کنن! نزنیم به قلبشون، میزنن به قلبمون!
مهدیه (لیسانس ریاضی و حسابی حسابگر)گفت: یه لحظه دست نگه دار! به نظر من یه دو دو تا چهار تا کنیم اصلا نباید توی چنین فضای آلوده ای کار کرد جایی که اینقدر فساد هست کار کردن عقلایی نیست!!!
خودمون هم نابود میشیم مثل خیلی ها که به اسم کارفرهنگی شروع کردن و آخرش سر از ناکجا آباد در آوردن!!!
مریم نگاهش کرد و در جوابش گفت: اینجوری شما میگی خاااااانم که بچه های انقلابی اصلا کار عقلانی نکردن که با اون وضعیت فساد قبل از انقلاب شروع کردن کار کردن!
اتفاقا این حرف منطقی نیست وقتی این فضا بیشتر فسادش رو نشون میده نشاندهنده کم کاری ماست!!!
مهدیه گفت: اشتباه نکن مریم جون خودتم گفتی زمین زمین ما نیست! و این یعنی ما هر چی هم توی این زمین گل بزنیم بُردی در کار نیست!
من گفتم: بچه ها فضای مجازی مثل یه اسلحه است فقط بستگی داره کدوم طرف نشونه گرفته بشه! درسته ما باید زمین خودمون رو داشته باشیم ولی فعلا به هر دلیلی نداریم پس باید از این فرصت استفاده کنیم!
مهدیه دوباره گفت: آخه قربونت بشم خااااانم دکتر این اسلحه دست ما نیست که جهت نشونه گیریش رو ما مشخص کنیم !!!
گفتم: مهدیه زمان انقلاب هم اسلحه ای دست ما نبود هنر ما اینه که بدون اسلحه خلع سلاح میکنیم البته وقتی هدف درست و شناخته شده باشه! ضمنن یادت باشه به قول پدر موشکی ایران آدم های ضعیف به اندازه ی امکاناتشون کار می کنن حالا که اسلحه دست ما نیست دو تا فَن یاد بگیر طرف رو ضربه فنی کن با سلاحِ توانمندی هات !
گفت: آخه با یه گلوله پودرمون میکنه تا من بخوام ضربه فنیش کنم!!!
گفتم: پس یا باید سرعتت رو ببری بالا یا تکنیک کاربردی رو حرفه ای بلد باشی!
نگاهم رو به سمت بچه ها چرخوندم و گفتم: ببینید یه نکته ی مهم بچه ها اینه اگر فکر کنیم خودمون خیلی ضعیفیم حتی اگه قوی ترین سلاح ها رو هم داشته باشیم شکست میخوریم چون قبل از هر کاری شکست رو پذیرفتیم اما اگر سلاحی هم نداشته باشیم اما ایمان داشته باشیم که ما می تونیم کاری کنیم پیروزیم این یه اصل مهمه!
مهدیه دستاش رو گرفت بالا و گفت: آقااااا تسلیم!
ما که بیکاریم و پایه!!!
مریم گفت: مهدیه جان نکته ی خیلی مهمی گفتی!
دقیقا به اولین و بزرگترین اشتباه اشاره کردی!
هنوز حرف مریم تموم نشده بود که مهدیه متعجب خیره شد بهش!!
نویسنده: سیده زهرا بهادر