یک بار بعد از شهادتش خواب دیدم در هیات هستیم و صحبت می کنیم. از اکبر پرسیدم: چی آن طرف به درد می خوره؟
گفت: قرآن خیلی این طرف به درد می خور.
اکبر خودش قاری قرآن بود و هر چه به شهادتش نزدیک تر می شد انسش با قرآن بیشتر می شد.
شب های آخر هر وقت بیکار بودیم، اکبر به سراغ قرآن جیبی اش می رفت.
پرسیدم: آن لحظه آخر که شهید شدی چی شد؟
گفت: آن لحظه آخر شیطان می خواست من را نسبت به بهشت ناامید کند...
درست اول بهمن در روز شهادتش پیکر مطهرش به میهن اسلامی بازگشت. بچه های هیئت و محل و مسجد و.... همه آمده بودند، غوغایی بود. محمدباقر دو ماهه را برای وداع روی تابوت پدر گذاشتند. روز قبل محمودرضا، رفیق صمیمی روزهای جهادش تشییع شد و امروز اکبر به دیدار محمودرضا رفت. گویا یک روز هم طاقت دوری نداشتند. پاتوق هفتگی اش بهشت زهرا بود. همیشه می گفت: ای کاش کنار شهدای گمنام شهید بشوم و حالا بین 2 شهید گمنام دفن شده است!
📚: ماهنامه فرهنگی شاهد جوان شماره 123
شهید مدافع حرم🕊
شهید اکبر شهریاری
#رجب
#امام_زمان