ریحانه را به بچه ها سپرد و گفت: –برید خونه بیرونم نیاییدا. ریحانه آنقدر ترسیده بود که فقط با حیرت به اطرافش نگاه می‌کرد. 🍁به قلم ‌لیلافتحی‌پور 🍁