💢
#داستانی_واقعی
📮میگوید: یک ساعت قبل از اینجا می گذشتم که این تصادف را دیدم ، مردم جمع شده بودند ومن از ماشین پیاده شدم و به طرفشان رفتم ،آنها به دو جوان که تصادف کرده بودند نگاه میکردند یکی از آنها تقریبا جوانی ۲۶ ساله بود که او را از ماشین پایین آوردند و در پیاده رو گذاشتند ، بیشتر بدنش تکه پاره شده بود ،وغرق خون بود پای چپش قطع شده بود حتی یکی از دستهاش گم شده بود و با صدای بلند فریادمیکشیداما دوستش که با او در ماشین بود به اندازه او آسیب ندیده بود ، او را در آغوش گرفت در حالیکه میلرزید به او نگاه میکرد ، دوستش به او میگفت من نمیخوام بمیرم من میترسم داخل جهنم بشم، محمد من میترسم من نماز نمیخوندم ! من میخوام زنده بمونم اشکالی نداره اگه بدنم قطع شده فقط زنده بمونم ،من نماز نمیخوندم
♻️به خدا قسم او به همین شکل با صدای بلند فریاد می زد منظره بسیار وحشتناکی بود تا بالاخره خونریزی او قطع شد و بدنش کبود و آبی شد و جوانی که با او بود و همه جوانهایی که آنجا بودند به او میگفتند شهادتین را بگو بگو.. اما او نمیتوانست بگوید زبانش سنگین شده بود ، همه برایش گریه میکردیم بخدا من هرگز او را ندیده بودم اما برایش گریه می کردم این اولین بار بود که کسی جلوی چشمانم جان میداد و قسم به خدا تا روزی که روحم را از من پس بگیرد یادم نمیرود حرفهایش 😔
نمیخوام بمیرم میخوام نماز بخونم...