🔺او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت بیست و دوم//به نزد امام زمان (عج) برو
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
اکنون صدها سال است که از غیبت طولانی امام زمان(عج) می گذرد. امام شاهد، آگاه و حاضر بر تمام انسان ها و آنچه بر تاریخ می گذرد، به اثبات وجود خویش و نمایان ساختن اراده پروردگار به تمامی مردمان، خود را نمایان می سازد؛ نمایان برای چشم های پاکیزه ای که لیاقت دیدار او را دارند.
مقدس اردبیلی از دانشمندان مشهور و سرشناس شیعه می باشد. او ساکن شهر نجف بوده و به کار تعلیم طلّاب دینی مشغول است.
یکی از شاگردان او «میرعلام» نام دارد که شب هایی را به قصد زیارت امیرالمومنین علی (ع) به حرم مطهر امام می آید.
دور از چشم دنیا پرستان بودن و هیاهو و غوغای آنان را نشنیدن دل را صفا می بخشد تا بهتر بتوان با مولای خویش گفتگو کرد.
میر علام با چنین روحیه ای که در خویش دارد، خلوتی صحن حرم را عشق می ورزد و قصد تبرّک جستن از امیر مومنان را دارد.
نزدیک درهای بسته حرم که می رسد، شخصی را می بیند که پشت به او دارد. میرعلام در تاریک و روشن نور نقره ای ماه که بر زمین تابیده است آرام باقی می ماند و حرکتی نمی کند.
آن مرد روی به قبله گردانیده و زیر لب دعا می خواند.
در این هنگام میرعلام فرصت می یابد تا چهره او را ببیند:
مقدس اردبیلی است!
میرعلام چهره استاد خودش را خوب تشخیص می دهد. دلش می خواهد پیش رفته و به استاد سلام کند؛ اما یکی چیزی او را از رفتن باز می دارد. بی اختیار دلش به او فرمان می دهد که همچنان ساکت و خاموش بماند.
مقدس اردبیلی به سوی در حرم پیش می رود. درها بسته هستند اما حادثه ای شگفت انگیز رخ می دهد. چیزی که باور کردنش برای میرعلام آسان نیست:
با رسیدن مقدس اردبیلی به جلوی در حرم آن در از داخل گشوده می شود!
میرعلام در حالیکه سعی دارد سر و صدایی ایجاد نشود، گام هایش را تند برمی دارد و قصد می کند که او هم به حرم داخل شود اما در بسته می شود!
تو بیگانه ای! اینجا جایی است که آشنایان را می طلبند!
بیگانه هستی تو ای میرعلام!
میرعلام از شکاف باریک در چشم می گذراند: هیچ چیز پیدا نیست! چراغ روغنی که بر سینه دیوار آویخته شده است شعله اش سوسو می زند اما نمی توان کسی را در روشنایی دید.
چه خبر است؟! برای مقدس اردبیلی چه کسی در را گشوده است؟!
کاش او را می دیدم...! یا اینکه صدایش را می شنیدم.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
به این آرزوی دل خویش میرعلام گوش به شکاف در می چسباند: صدایی شبیه زمزمه می آید در گوشی و پنهان صحبت کردن دو نفر با همدیگر! دقایقی که بر میرعلام بسیار شورانگیز می گذرد سپری شده و آن نجوای آرام قطع می شود. دیگر چیزی نمی شنود.
یکباره صدای پای مقدس اردبیلی در پشت در شنیده می شود؛ چه کسی غیر از او می تواند باشد. میرعلامخود را به پناه یک ستون می کشاند.
در حرم گشوده شده و مقدس اردبیلی بیرون می آید.
کسی دیگر غیر از میرعلام هم اگر باشد این ماجرا را نیمه تمام نمی گذارد باید تا پایان حادثه را پیش رفت و مرهمی برای حس کنجکاوی که به اندیشه آدمی ضربه وارد می آورد، یافت.
مقدس اردبیلی از نجف خارج شده و به سوی شهر کوفه که در فاصله ای بسیار نزدیک قرار دارد می رود.
میرعلام همچنان پنهانی و با سکوت بسیار که در راه رفتن به کار می بندد، استادش را تعقیب می کند.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
مسجد کوفه جایی که مرکز حکومت و خلافت جانشین رسول خدا-علی(ع)- بو مکانی که امیرمومنان در محراب آن ضربه شمشیر خورد و با خون خودش آنجا را گلگون ساخت.
مقدس اردبیلی به سمت مسجد کوفه می رود. درهای مسجد باز است او پس از ورود به مسجد سوی محراب می رود.
توقفی دوباره و باز هم صدای زمزمه و گفتگوی پنهانی!
میرعلام که دورتر ایستاده است هیچ کس را نمی بیند اما به یقین و اطمینان کامل درمی یابد که مقدس اردبیلی با انسان دیگری مشغول گفتگو است.
میرعلام در وجود خویش چیز عجیبی را احساس می کند. ناشناخته ای که چنگ بر دلش کشیده و او را از خود بیخود کرده است.
ناگهان می بیند که مقدس اردبیلی حرکت کرده و از مسجد خارج می شود.
بازگشتِ به شهر نجف؛ استاد روی به نجف دارد و در راه است. میرعلام اندکی که راه می رود ناگهان بی اختیار شده و سرفه اش را نمی تواند در سینه نگه دارد...
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔
@montazerane_zohour