#رمان_اورا
#پارت_۱۲
- چرا آبروی منو بردی ؟؟
به پسره چی گفتی که گفته دیگه نمیرم بهش درس بدم ؟؟ 😡
- اون نمیخواد بیاد ؟؟؟
چه پررو ...
خوبه خودم بیرونش کردم ... 😏
- ترنمممم 😡
تو چت شده ؟؟
اینهمه برات خرج نکردم که آخرش یه انسان بی سواد شی و بشینی خونه!
اینهمه کلاس و اینور اونور نفرستادمت که آخرت این بشه!
سر قضیه اون پسره هم بهت گفتم به شرطی میتونی باهاش باشی که فکر ازدواج و هرچیزی که جلوی پیشرفتتو میگیره از سرت بیرون کنی 😡
من دیگه باید چیکار کنم ؟؟
- همه ی دنیای شما همینه!
همش پیشرفت! پیشرفت!
کجای دنیا رو میخوای بگیری پدر من ؟؟😡
هیچی تو این خونه نیست!
نه خوشی
نه آرامش
نه زندگی
فقط پول ، پیشرفت ، ترقّی ، مقام ...
اه...
ولم کنییییییدددددد 😭
صدای هر دومون هر لحظه بالاتر میرفت که مامان صداش درومد ...
- بسسسسسه 😡
چته ترنم؟
تو چته آرش؟ آروم باش!
برای چی داد و بیداد میکنید؟
بشینید مثل دوتا آدم عاقل باهم صحبت کنید!
ترنم! پدرت خیرتو میخواد!
برات کم نذاشتیم و حقمونه بهترین نتیجه رو بگیریم!
- نتیجه...نتیجه...
منم پروژه کاریتونم ؟؟
منم مقاله و کتابتونم ؟؟ 😒
- واقعاً تو عوض شدی ترنم ...
بنظر من باید چندوقتی از ایران بری ...
اینجوری برات بهتره ...!
- از ایران برم ؟
کجا برم ؟
-امریکا
هم درستو میخونی
هم پیشرفت میکنی
هم روحیت بهتر میشه ...
-ممنون.
من همینجا خوبم.
قصد رفتن هم ندارم.
حداقل الآن! 😒
- مادرت درست میگه!
پیشنهادش عالیه!
تو اینجا پیشرفت نمیکنی!
من جای تو بودم این موقعیت رو از دست نمیدادم.
از جام بلند شدم و همینطور که به سمت اتاقم میرفتم گفتم
- ممنون که به فکر پیشرفت منید
ولی من خودم صلاح خودمو بهتر میدونم!
و بدون اینکه منتظر جوابشون بمونم درو بستم.
به عادت هرشب هدفونو تو گوشم گذاشتم و رفتم تو تراس.
سیگارو روشن کردم و اشک بود که مژه های بلندم رو طی میکرد و روی صورتم میچکید ...
📿
@montazeranezohoor_e_mahdi 📿